54.غافلگیری؟

911 143 10
                                    

3ماه بعد (دو هفته قبل از تولد بچه)
"بر....وو.... از... ای...جا... برو..." کای روی پاهاش ایستاد، چشماش شروع به برگشتن به حالت اولیه کردن، با نگرانی جلو امد تا دستای سهون رو باز کنه ولی سهون بازم به عقب هلش داد
قبل از اینکه بتونه حرکت دیگه ای به جلو داشته باشه حس کرد کسی از پشت بهش چسبید و دست سالمش رو پشت سرش قفل کرد و خیلی سریع بازوشو دور گردنش انداخت، دستی که پشت سرش رو گرفت و گردنش رو محکم سرجاش نگه داشت حس کرد، سرجا خشکش زد، حتی اگه میخواست هم نمیتونست تقلا بکنه.
.
.
.
"سونگمینا، عزیزم، قبلا بهت گفتم نمیتونیم اجازه بدیم یه سگ مریض این اطراف پرسه بزنه، اونم نه هر مریضی یه سگ هار." اون صدا رو خوب میشناخت، حالت حرف زدنش رو به یاد می‌اورد، 500 سال بود که با کابوس اخرین جمله این زن از خواب میپرید، 500 سال سر دو راهی تنفر و دِین به این زن مونده بود.
.
.
.
اولین باری بود که کای رو انقدر ناتوان و ترسیده میدید، رنگ چهره کای پریده بود، بدنش لرزش نامحوسی داشت، نگاه لرزونش روی صورت سهون ثابت مونده بود، صدای سه کیونگ توی فضا پخش میشد .
.
.
لرزش بدن کای کم کم قطع شد، بعد از چند لحظه پلکاشو اروم روی هم گذاشتو به آرومی بازشون کرد، سرشو آروم تکون داد و توی چشمای وحشت زده سهون نگاه آرومی انداخت.
بدون اینکه صدایی از گلوش خارج بشه لبشو باز کرد و تکون داد "چیزی نیست..... نگران من نباش...... مواظب جونگی باش....." لبخند لبش نشست و برای اخرین بار لبشو بی صدا از هم باز کرد "دوستتون دارم" سه کیونگ دوباره کنار گوشش با لحن عجیبی زمزمه کرد "شب بخیر کیم جونگ این"
حرکت سریع دست سه کیونگ رو نتونست با نگاهش دنبال کنه ولی صدای خرد شدن چندتا استخون و برخورد جسم بی جونی به زمین توی گوشش به حدی بلند پیچید که داشت کرش میکرد، نگاهش روی جایی که چند لحظه پیش صورت کای بود خیره موند، جرات نداشت نگاهش رو جابجا کنه، نمیتونست به بدن بی حرکت جلو پاهاش نگاه کنه.
.
.
.
دوتا مرد امدن و هردوتا دستش رو گرفتن و سمت در کشیدنش، از بین داد‌های سهون هیچی نمیشد فهمید، سه کیونگ اول به مردی که سهون بینیش رو تقریبا شکسته بود اشاره کرد و بعد سرشو سمت جنازه کای تکون داد
سهون هنوز داشت تقلا میکرد و لحظه ای که دید مرد داره کای رو از زمین بلند میکنه با قدرتی که معلوم نبود از کجا اورده یه دستش رو بیرون کشید و با تمام وجود شروع به داد زدن کرد "بهش دست نزن.... ازش فاصله بگیر... حق نداری بهش دست بزنیــــ...." سیلی که توی صورتش خورد صداشو قطع کرد.
.
.
.
"ببرینش...." نگاه سهون حالا فقط روی بدنی که اون مرد داشت روی زمین میکشید.
لحظه افتادن کای روی زمین میدونست اجازه نمیده باعث این اتفاق، زنی که یه زمان بیشتر از جونش دوستش داشت، به چیزی که میخواد برسه حتی به قیمت کشته شدن خودش، نمیذاره تنها یادگاری کای توی دست اونا تبدیل بشه به تهدیدی برای کسایی که عشقش سعی کرد ازشون محافظت کنه.
----------------------------------------------------------
زمان حال
3 هفته خارج از اون خونه توی یه فضای آروم بهترین روزای عمرش بود، حس میکرد سال‌هاست همچین آرامشی رو تجربه نکرده، توی این 3 هفته سایزش 2 برابر شده بود و الان میتونست حضور جونگهو رو کاملا حس کنه.
با تمام وجودش مرد کنارش رو دوست داشت ولی این چند روز آرامش باعث شده بود ذهنش دچار یه ترس بیمارگون بشه، به همه مشکلاتی که پشت سر گذاشته بودن فکر میکرد و حالا از دست دادن این زندگی رو نمیتونست قبول کنه، چند ماه قبل فکر به اینکه 30 سال دیگه چه اتفاقی می‌افته اصلا براش مهم نبود ولی الان میدونست 30 سال میتونه مثل برق و باد بگذره و بعدش چی؟ یعنی اون باید کای و جونگهو رو ول میکرد و میرفت؟ اصلا چاره دیگه ای هم داشت؟
خیلی زودتر از چیزی که فکرش رو میکرد صبح شد و نور راهشو از پنجره بزرگ سوئیت به داخل باز کرد، کای تکون ارومی خورد و از خواب بیدار شد، این چند هفته آرامش روی هردوشون تاثیر گذاشته بود، سهون به وضوح شاداب شدن و تغییر روحیه کای رو میدید، کای به نسبت قبل خیلی لبخند میزد و کارای عجیبی میکرد.
فلش بک روز 9 سفر
هفته قبل کای، سهون رو مجبور کرد لباس زنونه بپوشه تا بتونه ببرتش یه جای خاص لحظه بیرون امدن سهون از اتاق با لباس زنونه چهره کای دیدنی بود، نزدیک به 5 دقیقه فقط و فقط به سهون با اون کلاه گیس قرمز و لباس زنونه میخندید ولی بعد وقتی متوجه چهره تو هم سهون شد از جاش بلند شد و سهون رو بغل کرد، ذره ذره و هر روز داشت عشقش رو به سهون اثبات میکرد و باعث میشد تمام ترس سهون از بین بره

Healer I [Completed] Where stories live. Discover now