57.روی دوم زندگی

843 138 3
                                    

"تموم نشد؟" بکهیون با دستای قفل شده جلو سینه اش و تکیه به دیوار آجری پشت سرش منتظر بود "الان واقعا وقته شکاره؟ نیم ساعت همش نیم ساعتِ لعنتی وقت داریم برسیم خونه کای و تو اون تو داری کشتی میگیری!!؟" بکهیون حتی به خودش زحمت نداد به صداهای چانیول که بین صدای درگیری گم شده بود گوش کنه و فقط بعد از تموم شدن جمله چان گفت "اصلا نفهمیدم چی گفتی..." قبل از اینکه حرفش تموم بشه محکم توی کوچه کشیده شد و خیلی اروم پشتش به دیوار ساختمون قدیمی برخورد کرد.
"شاید چون اصلا وقت نمیذاری تا به من گوش کنی" چان همونطور که یقه دختر فراری که تقریبا چیزی از صورتش باقی نمونده بود نگه داشته بود با عصبانیت به بکهیون نگاه میکرد ولی بکهیون در کمال خونسردی توی چشم چانیول که فشاره دستش دور یقه لباس دختر داشت اونو خفه میکرد زل زد، دهنش رو چندباری مزه کرد و با لحن خونسردی گفت "تموم نشد؟" چان نفس عمیقی کشید و محکم اونو توی صورت بک بیرون داد، دستشو از بازوی بک ازاد کرد، چاقوشو از غلافش بیرون کشید و بدون نگاه کردن به دختر بیچاره چاقو رو با تمام حرصش توی قلب دختر فرو کرد و خیلی بیتفاوت ولش کرد
همین که دختر به زمین افتاد و ناپدید شد بک پشتش رو به چانیول کرد و سمت خروجی کوچه رفت ولی چان از جاش تکون نخورد، همین بکهیون رو مجبور کرد قبل از رسیدن به پیاده‌رو وایسه "فعلا مسائل خودمون رو بذار کنار لطفا.... امروز سهون و کای برمیگردن میخوام فقط خوشحال باشن، بیا با دعوای بی‌معنی خودمون خوشی همه رو خراب نکنیم خب؟" بدون اینکه منتظر جواب چان بشه سمت پایین خیابون و جایی که ماشینشون پارک بود رفت.
----------------------------------
با یه لبخند بزرگ و پر از سر زندگی پرید توی خونه و تا چشمش به نگاه خیره سوهو خورد که با کلی پلاستیک رنگی توی دستش داشت به کریس کمک میکرد آخرین تیکه های باقی مونده از پلاستیکای محافظ رو از شیشه‌ها جدا کنن با لحن به ظاهر شرمنده ای گفت"ببخشید، ببخشیــــــد میدونم دیر کردیم" بدون هیچ حرف دیگه ای کلاه و کوله اشو روی اولین مبل انداخت، استین بلوز جین آبیشو بالا زد، سمت پنجره رفت و خیلی سریع مشغول کار شد جوری که سوهو نتونست بخاطر دیر کردنش هیچ کدوم حرفایی که با خودش تمرین کرده بود رو بگه.
همه انقدر مشغول کار بودن که متوجه پسر قد بلندی که بعد از چند دقیقه بیصدا وارد شد نشدن، پسری که خودش رو دور از همه توی اولین اتاقی که تونست جا کرد تا شاید به بهانه کار کردن بتونه با خودش خلوت کنه، نگران هیلرش بود ولی دیگه نمیدونست چطوری اینو بهش بفهمونه، بکهیون تمام زندگیش بود و حالا میخواست کاری رو انجام بده که میتونست برای بار دوم خردش کنه، چانیول میدونست بک اگه بخواد کاری رو انجام بده بیخیالش نمیشه ولی خوب هم میدونست اگه همه چیز درست پیش نره و بک در اوج امید به زندگی دوباره زمین بخوره اینبار دیگه هیچکس نمیتونه بلندش کنه حتی خوده چانیول با تمام عشقش.
------------------------------------------
بکهیون روی بزرگترین مبل چهارزانو نشسته بود و با ناباوری حرف میزد "باورت میشه؟ هیونگ باورت میشه ما 3 هفته تموم جون کندیم بعد آقا اول پا شده رفته پیش لوهان.... آخه این درسته تو به من بگو صحیحه؟" سوهو به جملات بی توقف بک فقط لبخند میزد و توی چهره کریس هم میشد لبخند محوی دید که خیلی کم از این مرد به ظاهر بی احساس دیده میشد "فک کن... هیونگ 1 بار ببین 1 بار زنگ نزد بگه بکهیون خرت به چند بعد دووید رفت سراغ لوهان، شیطونه میگه برم توی تختشون پودر خارش آور بریزم..." مطمئنا اگر بخاطر گاز زدن بستنیش نبود حرفاش همچنان ادامه پیدا میکرد
سوهو با لبخند عمیقی سمت چانیول که جلو پنجره رو به حیاط ایستاده بود برگشت "هی چان بیا بستنیتو بخور الان آب میشه" چانیول سمت صدا برگشت و با یه لبخند سبک سرش رو به دو طرف تکون داد.
سوهو با تعجب سمت بکهیون برگشت چون خوب میدونست چان عاشق چیزای شیرینه و اینکه چان بستنی رو رد کرد خیلی بیشتر از یکم عجیب بود، بکهیون لبخند ضعیفی زد و به ارومی گفت "چیزی نیست، گلوش درد میکنه تا شب خوب میشه"
--------------------------------------------------
باورنکردنی بود همین دیروز داشت از ترس اتفاقات دور و برش پس می افتاد و امروز، در کمال ناباوری امروز یکی از بهترین روزای عمرش بود، صبح با حس بوسه های پشت سر هم روی شکمش بیدار شده بود و بعد اون خبر خوب.
لوهان در آن واحد مسبب بدترین درد و بهترین اتفاق زندگیش بود، پیشنهاد لوهان زندگیشو به کلی عوض کرده بود ولی هرطوری به این ماجرا نگاه میکرد لوهان یکی از همون هیونگای دوست داشتنی بود که زندگیش رو براش بهتر میکردن، حتی اگه روشش برای انجام اینکار یکم عجیب بود.
"خب حالا که خیالت راحت شد و مطمئنی حالش خوبه میشه بریم خونه؟ میدونی چقدر کشیدن این چمدونا روی این سنگفرشا سخته تو خسته نیستی؟؟" کای تمام سعیش رو میکرد تا توجه سهون رو که به نظر میومد ثابت روی دروازه ای بود که تازه ازش خارج شده بودن به خودش جلب کنه
سهون کمی روش رو برگدوند و بی توجه به مظلوم نمایی شکارچیش که ابدا هم بهش نمی امد سمت خروجی پارک رفت و ناگهان قدماهش رو تند کرد "تا دم پرچینای خونه باهات مسابقه میدم...." بدون اینکه منتظر جواب کای بمونه خیلی سریع سمت خروجی پارک رفت، کای نگاهی به دوتا چمدون غول پیکر کنار پاش انداخت و بعد تازه فهمید چه کلاهی سرش رفته، به سختی روی سنگ فرشای ناهموار پارک چمدونها رو کشید و خودشو به خروجی پارک رسوند.
هنوز نفسش بالا نیومده بود که صدای بلند پسرونه ای رو از اونطرف خیابون شنید "خفه نشی یه وقت..." ولی بعد صدای پسر فوری با قرار گرفتن دستش روی دهنش خاموش شد شکمش حتی با وجود تونیک فوق گشادی که پوشیده بود بازم توی چشم میزد و اون فقط دختر باردار نه چندان ظریفی به نظر میرسید ولی این صدا رو باید کاملا کنترل میکرد وگرنه کلاه هر 3تاشون پس معرکه بود.
-------------------------------------------
از تاکسی که به اجبار سوارش شده بود تا کمتر زیر نگاه مردم ذوب بشه پیاده شد. همینکه تاکسی از کنارشون حرکت کرد کلاه گیسشو برداشت و چشم غره بزرگی به کای رفت، باورش نمیشد وسط خیابونای سئول اونم توی محله خودشون کای مجبورش کرده کلاه گیس بذاره تا کمتر توجه جلب کنه، با تمام حرصش از بین دندوناش گفت "ازت متنفرم..." کای تک خندی زد و آروم دم گوش سهون زمزمه کرد "منم دوست دارم..." سهون حالت پوکری به خودش گرفت، انقدر درگیر پوکر نگه داشتن خودش بود که حتی متوجه تفاوت فاحش حیاط جلویی خونه و پرچینای کاملا مرتب شده، در چوبی که سفید رنگ شده بود، از بین رفتن تمام علفای هرز و گلای خشک توی حیاط نشد.
سمت در خونه رفت همین که خواست کلید رو توی قفل بچرخونه کای هردوتا چمدون رو ول کرد، از پشت بازو چپش رو دور دستا و سینه سهون قرار داد و دست دیگه اش رو بالا اورد و جلو چشمای سهون رو گرفت، خودشم نمیدونست قراره با چی مواجه بشه ولی وقتی تصمیم گرفت خونه رو دست اون پسر همیشه شاد بسپره قیده همه چیزو زد تصمیم گرفت بهش باور داشته باشه.
سهون تکون محکمی خورد و سعی کرد دست کای رو از دورش برداره ولی نتونست، سرشو چرخوند و با لحن تندی گفت "هی کیم کای حوصله ندارم..." ولی وقتی تفاوتی حس نکرد به حرص گفت "هنوز وسط خیابونیم ولم کن!" کای به ارومی قفل دستش رو باز کرد ولی نذاشت سهون دستش رو از روی چشم خودش برداره "فقط چند لحظه باشه؟ چند لحظه تحمل کن"
سهون نفسشو خیلی محکم بیرون داد و سعی کرد بخاطر جونگهو آروم باشه "پس زود باش..." کای دست آزادشو روی زنگ گذاشت و محکم فشارش داد، همین باعث تعجب سهون شد و بازم صداشو بلند کرد "دیوونه شدی؟ ما هردومون اینجاییم برا چی زنگ میزنی؟" کای لبخندی به سادگی این بچه زد "تحمل کن اوه سهون وگرنه جلو دهنتم میگیرم..." سهون لبای باریکشو روی هم فشار داد و ساکت موند
-----------------------------------------
"میشه انقدر ضایع برخورد نکنی؟ من ازت به خواهش کوچیک کردم، دعوامونو امروز فقط همین امروز بیخیال شو لعنتی..." بکهیون بازوی چانیول رو کشیده بود به راهرو ورودی خونه، گوشه راهرو با تمام حرصش سعی میکرد صداش از زمزمه بلند تر نشه "امروز برای سهون روز خاصیه بذار خوشحال بمونه باشه؟" چانیول جوابی نداد و فقط به صورت بکهیون نگاه کرد، از چهره هیلر مو خرمایی معلوم بود الانه از عصبانیت منفجر بشه دستاشو روی دوتا بازوی چانیول فشار داد و از بین دندونای فشرده اش با عصبانیت گفت "پارک چانیول قسم میخورم اگه به امروز گند بزنی پدرتو در بیارم..." بازوی چانیول رو با حرص ول کرد و همین که خواست سمت نشیمن برگرده صدای زنگ متوقفش کرد، سریع دستش رو روی بازوی چان کشید، چروک روی استینش رو صاف کرد و لبخند زورکی زد "حواسم بهت هست..."
بدون نگاه کردن به چشمای چانیول سمت در چرخید و با چند قدم بلند خودشو به در رسوند، دستگیره رو آروم چرخوند، انتظار صحنه روبروش رو نداشت سهون به شدت چاق شده بود، سایز سهون حتی از وقتی خودش 3.5ماهه بود هم بیشتر شده بود و البته حالت ایستادنشون هم قابل توجه بود، کای کاملا سهون رو توی بغلش جا داده بود. برای اولین بار بک میتونست بگه چهره اش با وجود اون لبخند واقعا دوست داشتنی شده.
همینکه صدای باز شدن در شنیده شد سهون به زور سعی کرد دست کای رو از چشمش برداره ولی کای در کمال لجبازی دستش رو سفت نگه داشت، بک از درگیری این زوج به نظر خودش جوون خنده اش گرفت و با حالت دوستانه ای رو به کای کرد "هی کای اذیتش نکن بذار چشمش رو باز کنه..." با شنیدن صدای بکهیون حرکات سهون اروم و همزمان دست کای هم شل تر شد و هیلر جوون تونست اون انگشتای سمج رو از جلو چشمش برداره.
"هیونگ تو توی خونه ما چیکار میکنی؟...." بدون انتظار برای جواب بک سمت کای برگشت "امیدوارم یه مهمونی سورپرایز نباشه...." کای هر دو دستش رو به نشونه بیگناهی بالا اورد و به بهانه اوردن چمدونا از وسط حیاط سهون رو با بک تنها گذاشت
بک دست چپشو اروم روی بازوی سهون گذاشت و اروم بغلش کرد "سورپرایز هست ولی نه از اون نوعی که تو فکر میکنی" خیلی اروم اونو به سمت داخل هدایت کرد "ببخشید تمام سعیمون رو کردیم بوش بپره ولی 1 هفته زودتر برگشتین..."
کله خونه رو بوی رنگ و پولیش چوب برداشته بود، میشد بوهای خیلی جدیدی از خونه حس کرد، بوهایی که سهون حاضر بود قسم بخوره یکی از بهترین بوهایی هستن که به عمرش تجربشون کرده، دقیقا برعکس روزی که خونه رو ترک کرده بود همه چیز حس تازگی داشت، چوبای قدیمی کف کاملا پولیش شده بودن، برق میزدن و به ادم این حس رو میدادن 'اگه روشون راه برم لیز میخورم یا نه شاید بهشون اسیب بزنم'، دیوارای تقریبا خاکستری راهرو کاملا سفید رنگ شده بودن و یه ازادی بی مرز رو القا میکردن، سهون میتونست از همونجا قسمتی از دیوار نشیمن رو ببینه که اونم کاملا سفید بود و این بهترین رنگ برای این دو قسمت خونه بود جاهایی که همیشه برای سهون یادآور رنج و بردگی بودن.
با تعجب سمت بک برگشت "خونه رو چیکار کردین؟..." قبل از اینکه کسی بتونه جوابی بده چانیول از جایی که ایستاده بود جلو امد و دستش رو روی شونه سهون گذاشت و اروم شونه سهون رو فشار داد "سلام هونی..." سهون کاملا سوالش رو یادش رفت و با تعجب تمام به چانیول نگاه کرد، چانیول همیشه خیلی باهاش راحت و مهربون بود ولی امروز خیلی عجیب شده بود، سهون اونو خوب میشناخت چانیول همیشگی میپرد و محکم بغلش میکرد اونجا بود که سهون متوجه شد بک هم اصلا مثل همیشه باهاش برخورد نکرد.
شاید اگه بخاطر ورود کریس و سوهو نبود کاملا بیفکر از بک میپرسید چی شده و حال این زوج رو بدتر میکرد ولی با ورود اونا و سر و صدایی که راه افتاد دیگه چیزی نپرسید و سوالش رو برای وقت بهتری گذاشت.
-------------------------------------------
کریس خسته به نظر میرسید و حرفاشم اینو تصدیق میکرد "هی نمیخواین خونه جدیدتون رو ببینین؟ از اینهمه توی راهرو ایستادن خسته نشدین؟" سوهو لبخندی زد و سرشو به نشانه تایید حرف کریس تکون داد "به نظر منم بهتره یه دوری توی خونه بزنین..."
بک با اشتیاق پشت سر سهون رفت و تقریبا کای رو سمت دیوار هل داد و بعد با وجود تمام اختلاف قد بینشون چشمای سهون رو گرفت "خب حالا تظاهر کن هیچی نمیبینی اوکی؟" سهون دستای بک رو پایین اورد چون اگه قرار بود اون دستا همونجوری بمونن معنیش این بود سهون باید با یه انحنای زیاد رو به عقب اونم توی کمرش راه بره "هیونگ قول میدم طبیعی تظاهر کنم نمیخواد چشممو بگیری." هر دوتا دست بک به نشانه تسلیم بالا امد و بعد مثل تور لیدر ها کمی از گروه فاصله گرفت "خب اول از.... از..... از اتاق خواب شروع میکنیم چطوره؟"
جلو در سمت چپ راهرو رفت و بازش کرد. بی وقفه شروع به حرف زدن کرد "خب ما کلا خونه رو با سلیقه شما درست کردیم و بهتون قول میدم کاره اسونی نبود..." کای و سهون پشت سر بک سمت اتاق امدن و بقیه پشت سر اونها به ارومی ایستاده بودن تا واکنش اون دوتا رو ببینن ولی همین که نگاهشون میخواست توی اتاق بیوفته بک دستشو بالا اورد "1 لحظه.... چان چیکار میکنی فیلم بگیر دیگه..." چانیول خیلی سریع گوشی موبایلشو بیرون کشید و شروع به فیلم گرفتن کرد

Healer I [Completed] Where stories live. Discover now