59.کریسهو اسپشال-بی انتها

822 131 3
                                    

"دوسش داری مگه نه؟" به سمتش برگشتم اصلا بهم نگاه نمیکرد، نگاهش یا شاید یه مقدار از ذهنش جای دیگه بود، جوابی ندادم، چی باید میگفتم اونم به کسی که قرار بود خیلی زودتر از چیزی که فکرش کنی جفت من اعلام شه، هه جفت، چیزی که اداما برای حیوونا به کار میبرن، از نظر آرک ما هم همینیم، با کسی جفت میشی که در شانش باشی
توی فکرم غرق بودم که سمتم برگشت و با یه چهره بدون احساس بهم نگاه کرد "اونم دوست داره! اگه مشکلت اینه" این پسر داشت کم کم منو متعجب میکرد منظورش از اینکه اونم منو دوست داره چی بود؟ اون از کجا باید این چیزا رو میدونست
پوزخندی زدم "خیلی مطمئن حرف میزنی!" در جوابم پوزخندی زد "میتونم بهت ثابت کنم! برو بهش بگو قراره به زودی منو به عنوان جفتت اعلام کنن، واکنشش رو ببین اگه حرفم درست باشه نمیتونه تحمل کنه"
"و اگه براش مهم نبود؟" درسته که خودمم میخواستم این حدسش درست باشه ولی با چیزایی که از این پسر دیده بودم و غروری که میدونستم توی خونشه این حدس یکم دور از ذهن بود
جونگهیون خنده شیطنت امیزی کرد "اگه حدسم غلط بود هرچی تو بگی، تا اخر عمرمون وقت داری اذیتم کنی ولــــــــــــی... ولی! اگه من درست گفتم تو، باید جلو همه اعتراف کنی من باهوشترین کسی هستم که میشناسی و خودت یه کودن احمقی!!" چشمام از شنیدن شرطش تا اخرین حد باز شد، یعنی تا این حد مطمئن بود؟ اگه حدسش درست بود و سوهو همونجوری که اون میگفت منو دوست داشت حاضر بودم به کله دنیا بگم یه کودنم!
شرطش رو قبول کردم و کاری که گفت انجام دادم، بعد از شنیدن حرفم چهره سوهو به طرز عجیبی بی‌رنگ شد ولی هیچی نگفت فقط گفت حالش زیاد خوب نیست و میخواد تنها باشه، نمیدونستم این رو به چه معنایی بگیرم اما وقتی فردا صبحش برای دیدنش رفتم، گفتن بدون هیچ خبری از اونجا رفته میدونستم معنی این چیه.
--------------------------------------------------
در خونه رو با شدت باز کردم، خودمم دلیل اینهمه خشمم رو نمیفهمیدم، نباید انقدر عصبانی میبودم ولی بودم، مستقیم سمت اتاق خوابش رفتم، اتاقی که تمام این مدت تقریبا هر شب میومدم و از پشت پنجره اش به اشکاش، تنهایی هاش، غم و غصه های شبونه اش نگاه میکردم
همین که دیدمش کنترلم رو از دست دادم، مچ دستش رو گرفتم و محکم سمت در کشیدم ولی با لجبازی سعی میکرد دستش رو از دستم در بیاره
"کریس.... چیکار میکنی... ولم کن"
"من چیکار میکنم؟ من؟ تو معلومه چه غلطی میکنی؟ برای چی بدون اجازه امدی بیرون" تا اون موقع باهاش اینجوری حرف نزده بودم یعنی با هیچکسی اینجوری حرف نزده بودم هیچکسی اونقدر برام ارزش نداشت که بخاطر کارش اینجوری عصبانی بشم
"من اینجا راحت ترم... ولم کن" اینجا راحت تره؟ اون با خودش چی فکر کرده؟
"من جون خودم و جونگهیون رو به خطر ننداختم تا تورو نجات بدم و تو اینجوری با بی‌منطقیت بخوای خودتو به کشتن بدی" توی اون لحظه هیچ کنترلی روی خودم نداشتم انقدر عصبی بودم که ممکن بود هرکاری بکنم، بردن ناماسم جونگهیون شاید اشتباه خیلی بزرگی بود ولی حقیقت داشت جونگهیون نه به عنوان جفت ولی به عنوان یه دوست خوب برام ارزش داشت و من جونشو بخاطر این همسفر لجباز بخطر انداختم، اونوقت اون به همین راحتی میگفت همینجا راحتم؟
"من ازت کمک نخواستم، خواستم؟ یادم نمیاد؟ من هیچ وقت ازت هیچی نخواستم! پس بهتره برگردی به جایی که بهش تعلق داری پیش کسایی که بهشون تعلق داری پیش جفتت، همین الان"
عقلم قد نمیداد، اگه دوستم داشت چرا داشت اینجوری منو پس میزد؟ توی لغت به لغتش حسادت رو حس میکردم ولی بر عکس چیزی که انتظار داشتم، بجای نگه داشتن من پیش خودش داشت پسم میزد، حلقه مشتم دور دستش شل شد و متوجه نشدم همین کارم باعث میشه تعادلش بهم بخوره، تنها کاری که کردم تماشای تلوتلو خوردن و محکم به زمین افتادنش بود.
اول متوجه نشدم چه اتفاقی افتاد ولی وقتی بلند نشد، یه وحشت عجیبی توی قلبم پخش شد، اون نیمه انسان بود، مثل ما نبود، میتونست زخمی بشه، هر اتفاقی ممکن بود براش بیوفته، اروم کتفش رو گرفتم و چرخوندمش کاملا بی حس برگشت، صورتش خونی بود یه شکاف تقریبا بزرگ روی پیشونیش بود.
برای اولین بار توی عمرم از دیدن خون ترسیدم، نه بهتره بگم وحشت کردم، افکارم سفید شدن در لحظه به هیچی نمیتونستم فکر کنم، از زمین بلندش کردم و دویدم نمیتونستم انقدر راحت از دستش بدم.
-------------------------------------------
اول فکر کردم ببرمش آرک ولی دست آخر سر از یه درمانگاه چندتا خیابون پایین‌تر از خونه اش درآوردم، بعد از یک ساعت بلاخره تونستن زخماش رو ببندن و به قول خودشون جلو خونریزیشو بگیرن، میگفتن باید اونجا بمونه تا بیدار شه ولی امکانش وجود نداشت، همین که بیدار میشد اون بخش از وجودش که هنوز به ارک متصل بود کارشو برای درمانش شروع میکرد و بعد ما میموندیم و یه عالمه سوال درباره اینکه چطور ممکنه همچین زخمی انقدر سریع خوب بشه؟
بیرون امدن از اون درمانگاه کار خیلی سختی نبود، هنوز بیهوش بود و خیلی راحت تونستم بغلش کنم و از اون ساختمون بد بو بیرون بیام، چطور ممکن بود اونا این بوی نفرت انگیز رو انقدر راحت تحمل کنن... اداما موجودات پیچیده ای هستن که درکشون برای من اصلا اسون نیست.
روی همون رختخوابی که خودش چند ساعت پیش داشت آماده میکرد خوابوندمش، اولین بار نبود خوابیدنش رو میدیدم ولی اولین بار بود همچین آرامشی توی صورتش بود، تاحالا شبی نبود که راحت خوابیده باشه، یا نیمه شب از خواب نپریده باشه، این بخشی از درخواستش بودف هبوط یه موهبت نبود، یه تنبیه برای نافرمانا بود و سوهو خودش خواسته بودش پس مطمئنا از تبعاتشم باخبر بود.
هنوزم بخاطر رفتار بی‌مسئولیتش ازش عصبانی بودم ولی نمیتونستم نبخشمش، درکش میکردم یه مقدار زیاد از رفتارش بخاطر حرف من بود، مطمئنا اونم از حس من به خودش اطمینان نداشت، میشد درک کرد همون سردرگمی منو اونم تجربه کرده بود و همین بهم اجازه میداد ببخشمش.
------------------------------------------------
همین که لبش روی لبم قرار گرفت همه چیز از یادم رفت، همه دلخوریم از کارش از بی تفاوتیش به خودش و همه ترسی که تجربه کردم، برای من اون همه چیز بود تنها دلیلی که تونستم توی آرک دووم بیارم این این موجود ضعیف بود، من پسر 16 ساله محافظی که خون شکارچی هیلرش اونو به ارک آورده بود بودم، کسی که تمام بچگیش براش سوال بود چرا من؟ چرا من نباید عادی باشم، چرا منم مثل بقیه بچه ها یه پدر و یه مادر ندارم؟ چرا وقتی به زندگیم عادت کرده بودم ازش لذت میبردم ، زمانی که فقط 12 سالم داشتم پدرم بهم گفت فقط 4 سال دیگه میتونم باهاشون زندگی کنم، از آرک و قوانینش متنفر بودم، با همه تفاوتم من خانواده ام رو دوست داشتم، از قانونی که دستور میداد هر محافظی چه اصیل زاده و چه دورگه باید بعد از 16 سالگیش به آرک بره تا اونجا اموزش ببینه متنفر بود، از قانونی که قلب زیباترین هیلری که به عمرم میشناختم رو شکست، میدونستم پدر هیلرم موقع رفتنم میشکنه، اون برای مرد بودن زیادی ظریف بود ولی فکر میکردم پدر شکارچیم میتونه ازش محافظت کنه، حتی فکرشم نمیکردم اون شکارچی بزرگ بلد باشه اشک بریزه، روزی که نگهبانا در خونه رو زدن تا منو ببرن، تا منو از جایی که 16 سال توش با تمام مشکلاتی که داشتیم زندگی کرده بودم دور کنن تنها چیزی که بهش فکر میکردم تنفرم از آرک بود، از جایی که غرور قهرمان دنیای من، شکارچی که با غرور به دوستام نشون میدادم و میگفتم پدرمه، کسی که باورم داشتم قوی‌ترین موجود روی زمینه رو شکست.
اگر بخاطر این پسر نبود شاید هنوزم توی خشم و نفرتم زندگی میکردم، وقتی توی جشن صده دیدمش فقط 19 سالم بود و اون به نظر بالغ میومد، زیبا بود، خاص بود، غرورِ توی چشماش دقیقا غروری بود که توی نگاه پدرم میدیدم، همون لحظه دلم لرزید، لرزشی که به عمرم حس نکرده بودم.
با دیدنش تمام نفرتم فراموش میشد، غرور توی چشماش شاید شبیه پدر شکارچیم بود ولی زیباییش... تنها کسی بود که میتونستم بگم به زیبایی پدر هیلرم بود، کسی که میتونست با جذابیت و زیباییش هر دلی رو رام کنه، بعدها متوجه شدم همسنه منه ولی یه اصیل زاده اس و این یعنی باید از فکرش بیرون میومدم من در حد اون نبودم  مگر اینکه انقدر قدرتمند میشدم که هیچکسی نتونه منو دست کم بگیره
پسری که روزی به نظرم دست نیافتنی‌ترین موجود دنیا بود حالا داشت به خواست خودش منو میبوسید، حس کردم میخواد عقب بکشه، توی چهره اش شرم رو دیدم، معلوم بود این بوسه اش ارادی نبوده ولی تصمیمم رو گرفته بود هرگز پا پس نمیکشم، این بار چیزی که ماله منه رو بخاطر اون قوانین مسخره رها نمیکنم، سوهو ماله من بود و ماله من میموند حتی اگه بخاطرش مجازاتم میشدم ارزشش رو داشت.
Author POV
نذاشت لب سوهو از لبش حتی برای یک لحظه جدا بشه، سمتش رفت و دستش رو قاب صورتش کرد، این اشتباه بود ولی میتونست بهترین اشتباه زندگیش باشه، با ارزش ترین اشتباهش. عقب کشید و به چهره روبروش خیره شد، سوهو نگران بود، اینو میتونست از نگاهش بخونه، لبخند گرمی زد و سمتش خم شد اونو به ارومی سمت رختخواب هل داد و خودش همزمان روش قرار گرفت، قفل نگاهشون رو شکست و به لب‌های سفید شده سوهو نگاه کرد، همین که خواست جلو بره و اینبار عمیقتر طعم اون لب‌ها رو بچشه سوهو لب پایینش رو با نگرانی گاز گرفت، "این درست.... نیست... پس.... جونگهی.." خوب میدونست بوسه ای که سوهو شروعش کرد خودآگاه نبوده ولی تصمیمش رو گرفته بود، چیزی که سوهو شروع کرده بود رو اون تموم میکرد، نذاشت جمله پر از نگرانی سوهو تموم بشه لبخند آرام بخشی زد و لبش رو روی اون لبای یخ کرده گذاشت.
به ارومی شروع به گذاشتن بوسه های کوتاه و آروم روی لبش کرد، بوسه های ریز اینجا و اونجا، اطراف لبش رو با آرامش بوسید و با همون ریتم آروم سمت خط فکش رفت، نمیخواست سوهو رو از اینی که هست بیشتر مشوش کنه بلاخره با اون ریتم آروم به گردنش رسید با برخورد پست داغ لبش با پوست یخ کرده گردن سوهو حس کرد اون جسم کوچیک زیر تنش کمی جمع شد و حتی بدون نگاه کردن به صورتش و از حرکت ظریف فکش میشد فهمید که لبخند محوی زده.
این باعث خوشحالی بود که اضطرابش داشت از بین میرفت، اینبار عمیق‌تر و محکم‌تر اون قسمت رو بوسید و انقدر غرق در بوسیدنش بود که بدون اینکه متوجه کِی و چطور بلوز سوهو و خودش رو بیرون اورده یه رد صورتی رنگ از کنار گوش سوهو تا رو شکمش درست کرده بود، ردی از نشان مالکیت، یه نشونه که فردا بتونه با نگاه کردن بهش باور کنه همه اینا واقعی بوده.
سرش رو از روی شکم ب.ر.ه.ن.ه سوهو بلند کرد به یادگاری کوچیکش نگاهی انداخت، این اولین بارشون بود، حداقل اولین بار کریس بود و امیدوار بود برای سوهو هم همینطور باشه، هیچ وقت نخواسته بود به کسی غیر از این پسر دست بزنه ولی انگار بدنش خوب کارشو بلد بود.
دیگه علامتی از اضطراب توی صورت سوهو دیده نمیشد، با لحن پر از سوالی پرسید "به چی اینجوری خیره شدی؟" کریس خودش از حالت نگاه متعجبش خنده اش گرفت "خیلی از چیزی که فکر میکردم ورزیده تری..." سوهو درجوابش نیشخندی زد "ولی تو همونجوری هستی که فکر میکردم..."
خیلی زود دیگه هیچ لباسی بینشون نبود، حتی نگاه کردن به بدن سوهو براش ت.ح.ر.ی.ک کننده بود، کریس همیشه تصور میکرد بدن سوهو خیلی ظریف تر از این باشه، چه شب‌هایی که با تصور اینکه بدن سوهو چطوری میتونه باشه و یا فکر به اینکه حس این پوست زیر دستش چطوری خواهد بود کارش به ضعیف‌ترین حالتش رسیده و حالا اون ادم اینجا بود، درسته که خیلی مردونه تر از چیزی که فکر میکرد بود ولی این فقط کار کنترل رو برای کریس سخت‌تر کرده بود.
حالا که به اینجا رسیده بودن کریس واقعا مونده بود چیکار کنه، از نظر تئوری میدونست الان دقیقا وقت چکاریه ولی بدنش اصلا پاسخگو نبود، سوهو متوجه حالت عجیب کریس شد، سرشو به ارومی تکون داد، دستش رو روی دوش کریس گذاشت و جاشو با کریس عوض کرد حالا اون دراز کشیده بود و سوهو بین پاهاش زانو زده بود، سوهو با لحن آرومی پرسید "این اولین بارته درسته؟" از حالت سوالش حس کرد شاید برای اون اولین بار نخواهد بود و این کمی اذیتش میکرد ولی به ارومی به نشانه مثبت پلکش رو روی هم گذاشت و سرشو تکون خفیفی داد
سوهو خم شد و به ارومی پایین شکم کریس رو در فاصله خیلی کمی از آ.ل.ت تحریک شدش بوسید، اون بوسه لرزه کوچیکی توی تن کریس انداخت، بوسه دوم خیلی نزدیک به آ.ل.ت کریس زده شد "دوست دارم فرض کنم برای من نگهش داشتی.... خوشحالم که منم برای تو نگهش داشتم" کریس کمی گیج شده بود، حرکات سوهو نشونه این بود که این پسر اصلا مثل خودش کم تجربه نیست و دقیقا میدونه داره چیکار میکنه ولی این جمله!!
بوسه بعدی باعث شد تمام موهای بدنش برای یک لحظه سیخ بشن، سوهو دقیقا حساس‌ترین قسمت بدنش رو بوسیده بود، وقتی لب و بعد زبون سوهو رو روی سر تحریک شده آ.ل.ته تقریبا بنفش شده‌اش حس کرد نمیخواست ولی نفسش خود به خود حبس شد.
زبون گرم سوهو هربار که روی طول آ.ل.تش حرکت میکرد بیشتر باعث ایجاد حس ضعف توی پاهاش میشد، کف پاهاش سر شده بودن بلاخره به حرف امد "میدونی همین الان یه روش شکنجه جدید و موثر رو به جامعه بزرگ آرک معرفی کردی..." نیمی از آ.ل.تش توی دهن سوهو فرو رفت و میتونست قسم بخوره سوهو نیشخند زد.
دستش رو که توی موهای سوهو قفل شده بودن جدا کرد، یه نفس عمیق کشید و با صدا هوفش کرد، حالا که سوهو تا اینحد میتونست ت.ح.ر.یک کننده باشه پس باید نتیجه کارشم میدید، خیلی غافلگیر کننده آ.ل.تش رو از دهن سوهو بیرون آورد، خودشو عقب کشید و به حالت نیمه نشسته درامد، بازوی سوهو رو سمت خودش کشید و باعث شد سوهو روی شکمش بیوفته، و آ.ل.تهای کاملا ت.ح.ر.ی.ک شدشون باهم در تماس بود.
یه لبخند معناداری روی لب سوهو بود، با اینکه در شروع خیلی عصبی بود ولی حالا میشد دید تصمیم گرفته از لحظاتش لذت ببره، خودش دست کریس رو گرفت و انگشتاش رو سمت دهنش برد قبل از قرار دادن زبون پر از شیطنتش رو روی انگشتای کشیده کریس به شوخی گفت "یکی بلاخره بیدار شده..." و بعد همزمان با خنده خفه اش انگشتای بلند کریس رو توی دهنش کشید.
خودش به دیوار تکیه زده بود و سوهو روی شکم و سینه اش دراز کشیده بود، انگشتاش رو آروم از بین لبای خیس سوهو بیرون کشید و بوسه های سبک و ارومی رو روی لبش گذاشت، همزمان اولین انگشتش رو وارد کرد، سوهو هیس آرومی کرد، کریس مطمئن شد خودش اولین کسیه که داره اونو اینجوری لمس میکنه و این آرومش میکرد، خیلی زود انگشت دوم هم وارد شد، کریس صدای خفه ای از گلو سوهو شنید و نگران شد شاید اشتباهی انجام داده همین که خواست انگشتش رو بیرون بکشه سوهو مچش رو گرفت "جرات داری الان ولش کن...." کریس اینبار خیلی ارومتر انگشتش رو فشار داد و شروع به حرکت دادن اروم انگشتاش کرد
دیگه داشت اذیت میشد ولی ابدا نمیخواست اولین بار سوهو براش خاطره بدی بجا بذاره، اروم با انگشتاش ماهیچه‌های سفت و گرم داخل شکم سوهو رو ماساژ میداد تا اونا رو اماده کنه، کم کم صدای ناله تقریبا مردونه ای اتاق رو پر کرد، صدا انچنان بلند نبود که حتی از در نیمه باز به نشیمن کوچیک خونه برسه ولی اونقدری بود که باعث بشه کریس همون میزان کنترلی که روی خودش داشت رو هم از دست بده و سریع انگشتش رو بیرون بکشه و اینبار صدای ناله سوهو از حس خالی بودن ناگهانی رو بلند کنه
سوهو رو چرخوند و روی تشک خوابوندش، چشمش رو بست و چندتا نفس عمیق کشید تا بتونه حرکاتش رو آروم کنه، اون مرد خشنی بود، ماهیتش این خشم رو توجیه میکرد و کافی بود کنترلش رو از دست بده تا به عزیزترین کَسش که حالا این پسر بود هم صدمه بزنه.
با حس پایی که دور کمرش حلقه شد چشمش رو باز کرد لب سوهو یه منحنی خیلی دوست داشتنی درست کرده بود، میشد توی نگاهش خوند نگران نباش همه چیز خوبه. روش خم شد و خودش رو جلو کشید، یک دستش رو ستون بدنش قرار داد و با کمک دست دیگش سر خیس از pre-cum آ.ل.تش رو کمی به داخل فشار داد، صدای خفه ای از گلو سوهو میومد، این صدا نشونه فشاری بود که داشت تحمل میکرد ولی در عین حالی که توی چهره اش درد دیده میشد بازم لبخند میزد
کریس به ارومی آ.ل.تش رو به داخل فشار داد، دست آزادش رو زیر سر سوهو برد و اونو برای یه بوسه داغ بالا کشید، چیزی نگذشت که ریتم آروم و محتاط کریس به ریتم تند و حریص تبدیل شد، هر چقدر این پسر رو لمس میکرد حس میکرد بیشتر میخواد، حالا کاملا قصه های بچگانه آرک رو باور داشت، قصه ای که میگفت هیچکس هیچ وقت نمیتونه از عشق واقعی سیرآب بشه، حالا میدونست چرا، هرچی بیشتر تجربه اش میکردی بیشتر از قبل بهش نیاز پیدا میکردی، ضربانتش بلاخره جای درست رو پیدا کرد، جایی که با هربار ضربه بهش باعث میشد صدای سوهو بلند تر و ش.ه.و.انی تر بشه.
با شکستن موقت بوسه عمیقی که تمام ناله‌های هردوشون رو بیصدا کرده بود، دستش رو از زیر سر سوهو بیرون کشید و سمت آ.ل.ت سفت شده و دردناکش برد، با لمس دستش لرزش خاصی رو توی بدن سوهو حس کرد، قبل از اینکه هردو بتونن به اندازه کافی هوا وارد ریه هاشون کنن دستش رو برای اوج دادن به لذت عشقش بالا و پایین برد، میخواست ذره ذره لذتی که خودش داشت تجربه میکرد رو با اون شریک باشه.
بعد از چندبار شکستن و دوباره از سر گرفتن بوسه هاشون بلاخره سوهو نتونست تحمل کنه و با ناله بلندی روی شکم و دست مسلط کریس به خودش خالی شد، با خالی شدن اون، کریس فشار بیشتری رو روی آ.ل.تش حس کرد، دیگه نمیتونس تحمل کنه سعی کرد رو بیرون بکشه ولی سوهو حلقه دور کمرش رو تنگ تر کرد و اجازه نداد کریس آ.ل.تش رو بیرون بکشه و غیرمستقیم بهش فهموند که چی میخواد
فقط چند ضربه محکم و عمیق طول کشید تا کریس با ناله بلند و مردونه ای از ته گلوش داخل سوهو خالی شه، کسی که رسما ماله اون شده بود و هیچکسی اجازه نداشت ازش جداش کنه، دستش که تا اون لحظه به سختی وزنش رو روی خودش تحمل کرده بود شل شد و کریس رو روی سوهو انداخت.
هنوز هردوتاشون برای نفس کشیدن مشکل داشتن ولی این واقعیت که دیگه هیچ قدرتی اجازه اینکه بخواد اونا رو از هم جدا کنه نداشت باعث میشد لبخند از روی لبشون محو نشه، درسته که قانون بودن اونا رو باهم ممنوع کرده بود ولی همون قانون اکیدا دستور داده بود اگر همچین زوج ممنوعه ای به وجود امد آرک اجازه جدا کردن اونا رو نخواهد داشت و باید راه حلی متفاوت از جدایی اون زوج پیدا کنه مگر اون زوج به خواست خودشون بخوان از هم جدا شن، هردو اونا مطمئن بودن بعد از این مدت تحمل تنهایی اصلا قصد جدا شدن ندارن.
سوهو خنده خفه ای کرد و دستش رو دور گردن مرد جوونی که در کنارش بهش خیره شده بود انداخت "معلومه به چی خیره شدی؟" کریس تا به اون لحظه همچین آرامشی رو حس نکرده بود، لبخند کج و احمقانه ای زد "به کسی که حاضرم براش بمیرم" سوهو اونو سمت صورتش کشید و لبشو روی لب خیس کریس گذاشت و خیلی عمیق بوسیدش، اون حتی وقتی هر دو نفس کم اورده بودن حاضر به جدا شدن از لب‌های عشقش نبود ولی بلاخره کمبود هوا مجبورش کرد زبون کریس رو آزاد کنه تا هردو بتونن نفس عمیق بکشن، با لحن تقریبا آرومی گفت "تنهایی... جلو مجمع نایست..." لبخند روی لب کریس به کلی محو شد "اگه قراره.... کسی تنبیه بشه.... هردومونیم... پس قول بده... تنهایی جلو نمیری! باشه؟" کریس ابدا اجازه نمیداد اونا حتی به سوهو دست بزنن، دیدن اون شکاف کوچیک روی پیشونی عشقش هربار وحشت اون اتفاق رو توی دلش تازه میکرد و هردو اونا میدونستن این شکاف در برابر تنبیهی که آرک براشون در نظر خواهد گرفت هیچه، پس جواب کریس قطعا نه بود اما سوهو هم کسی نبود که به شنیدن نه عادت داشته باشه
اون شب هیچکدوم نمیتونستن باور کنن 3 روز آینده قراره طولانی ترین روزای عمرشون باشه، 3 روز پر از اضطرابِ اینکه در اخر چی میشه، 3روز پر از نگاهای نفرت انگیز پدر سوهو به هردوشون، اولین روز سوهو واقعا نمیدونست باید به جونگهیون چه واکنشی نشون بده ولی وقتی جونگهیون به سمتش دست دوستی دراز کرد و نگاه پیروزمندانه‌ای به کریس انداخت متوجه شد اولین نگرانیش که شکسته شدن دله جونگهیون بوده رفع شده، سوهو اونقدر خودخواه بود که حاضر بشه به هر قیمتی کریس رو داشته باشه ولی روبرو شدن با کسی که کله برنامه‌های آینده اش رو با دزدیدن جفتش خراب کردی نمیتونست کار خیلی آسونی باشه.
بلاخره روز سوم فرا رسید و حکم صادر شد، هیچکدوم نمیدونستن باید خوشحال باشن یا ناراحت، اینکه آرک برای اونا شکنجه ای در نظر نگرفته بود شاید برای هردوشون راحتی خیال بود ولی مجازاتی که براشون در نظر گرفته شده بود خیلی سخت‌تر از هر مجازات فیزیکی بود
اونا اجازه کنار هم بودن رو نداشتن یعنی سوهو باید وظایف همسفریش رو توی دنیا به شکل قبل ادامه میداد و کریس وظیفه محافظیش رو توی آرک هر دو تحت نظر آرک خواهند بود و برای هر دیداری می‌بایست از آرک اجازه میگرفتن، این هم معنی جز باز بودن دست مجمع و بخصوص پدر سوهو توی آزارشون نمیداد، مگر اینکه یکی از اونا از جایگاهش انصراف میداد، در این مورد یا سوهو باید هبوطش رو فراموش میکرد، به آرک برمیگشت و به عنوان یه محافظ غیراصیل زندگیش رو توی آرک از سر میگرفت و یا کریس دست از محافظ بودنش میکشید و تصمیم میگرفت هبوط کنه، تصمیمی که گرفتنش خیلی سخت بود، هر تصمیمی که اونا میگرفتن میتونست عواقب خودش رو داشته باشه و هیچکدوم حاضر نبودن دیگری تاوان تصمیم اون رو پس بده، البته گزینه دیگه ای هم وجود داشت، راه سوم و ظالمانه‌ای هم پیش روشون بود، جدایی بدون هیچ ارتباطی که این هم برای اونا غیر ممکن بنظر میرسید، شاید قبلا میتونستن به سختی فقط با فکر هم زندگی کنن ولی حالا حتی تصور جداشدن براشون مرگ آور بود، همینکه هردوشون میدونستن عشقشون اونطرف دروازه سالمه و داره با امید بودن باهاشون زندگی میکنه براشون دلیل زندگی بود اما جدایی یعنی خاموش کردن همین کورسوی امید.
- هیچکس هیچ وقت نمیتونه از عشق واقعی سیرآب بشه –
برای اونا از اون روز به بعد عشق واقعیشون شکنجه ای پایان ناپذیر بود که نه میتونستن و نه میخواستن ازش رها بشن، رهایی از این شکنجه یعنی از دست دادن همدیگه.

Healer I [Completed] Where stories live. Discover now