"فقط یه دقیقه... خواهش... مامان..."
"نه جونگ اپ وقتی خودم با این مورد مخالفم دربارش با پدرتم بحث نمیکنم" نه تنها جوابی بود که توی چند روز گذشته جونگ اپ از مادرش میشنید، اینکه پسرت ناگهان توی 17 سالگی بیاد بگه میخواد دوست پسر بگیره، اصلا و ابدا قابل قبول نبود چه برسه به اینکه ازت بخواد پدرش رو راضی کنی که اونا باهم باشن.
جونگ اپ توی همین 17 سال خوب یاد گرفته بود که اگه پدرش با چیزی مخالف باشه راههای خودش رو داره تا نذاره اون اتفاق بیوفته پس خوب میدونست قبل از اینکه رابطه دوستیش رو با پسری که تمام این سالها دور نگه داشته بود شروع کنه باید پدرش رو راضی کنه وگرنه این رابطه اصلا دوامی نخواهد داشت.
"مامان من تا حالا هیچی ازت نخواستم، خواستم؟"
"مهم نیست که تا الان چیزی خواستی یا نه، خودتم خوب میدونی این درخواستت غیر منطقیه، خوب نظر پدرت رو درباره روابط اینجوری میدونی، من حتی اگه خودمم باهات موافق بودم درباره همچین چیزی با پدرت حرف نمیزدم، الانم تمومش کن خسته ام کردی"
جونگ آپ واقعا عصبی شده بود، اون مدتها بود از حس زلو به خودش خبر داشت ولی همیشه بخاطر خانوادهاش عقب کشیده بود و هیچ وقت بهش به صورت منطقی فکر نکرده بود ولی اتفاقای اخیر بهش ثابت کرده بود نمیتونه و نمیخواد زلو رو از دست بده و تحت هیچ شرایطی نمیذاره اون توی دردسر بیوفته، درک میکرد که این حسش خیلی بیشتر از حس دوستیه پس باید پدرش رو راضی میکرد.
در نبود جی آر توی مدرسه اون و زلو تقریبا همیشه تنها بودن و میتونست ببینه که زلو اصلا راحت نیست، زلو هنوز بخاطر سهون کمی خودش رو مقصر میدونست و این حس از بین نمیرفت مگه سهون مستقیما اونو میبخشید، که این مورد هم خیلی راحت نبود پس تنها کاری که جونگ اپ میتونست بکنه این بود که کنارش بمونه.
جونگ اپ بارها سعی کرده بود خودش با پدرش صحبت کنه ولی پدرش بدجور درگیر نگه داشت جی آر توی مدرسه بود، به یه دلیل نامعلوم لی تمام تلاشش رو میکرد تا جی آر از مدرسه اخراج نشه، موفق هم شد و جی آر فقط به دو هفته اخراج موقت اما بازگشتش مشروط شده بود.
فلش بک بعد از حادثه سهون
"من دیگه نمیدونم واقعا باید چیکار بکنم تنها راهش، حذف منبع دردسره، ما دیگه نمیتونیم این موجود دردسر ساز رو توی مدرسه نگه داریم، همه میدونیم که اوه سهون اولین مورد نبودو مطمئنا اخرین هم نیست، دفعات قبل بخاطر نبودن مدرک یا عدم دخالت مستقیمش نمیتونستیم کاری بکنیم ولی الان دیگه باید اخراج بشه به اندازه کافی برای مدرسه مشکل درست کرده" لحن معاون پارک بقدری عصبی بود که حتی مدیر مدرسه توی اون لحظه دوست نداشت باهاش بحث کنه
اما یک نفر توی جمع کاملا با این نظر مخالف بود "من میدونم که این پسر مشکلات زیادی برای مدرسه ایجاد کرده ولی اصلا موافق اخراجش نیستم" لی خیلی قاطعانه از ابتدای بحث مخالفت 100% خودش رو با اخراج جی آر اعلام کرد
"منظورتون چیه معاون جانگ؟ شما مدت کوتاهی هست که به جمع ما ملحق شدید و نمیدونید که این پسر چقدر دردسر سازه نه تنها خودشه بلکه پدرش این خانواده هر چی از این مدرسه به دور باشن بهتره"
"درسته که من مدت کمیه که با این مدرسه همکاری دارم ولی مدت کمی نیست که این شغل رو دارم و بچه دردسرساز کم ندیدم، پرونده این پسر رو هم کامل خوندم میدونم ادم مشکل سازیه ولی به نظرتون اگه به این نحو اخراج بشه جای دیگه میتونه بره؟ من میگم نه! ما که نمیخوایم اونو بفرستیم تو خیابون تا یه مجرم دیگه به زندان های کشور اضافه کنیم اونم وقتی که خودمون میتونم اصلاحش کنیم"
"این پسر اصلاح پذیر نیست! من نمیفهمم شما چه اصراری به موندنش دارید"
"اگه من مسئولیتش رو قبول کنم چی؟"
"چی؟"
"من میگم این پسر رو به مدت 2 هفته اخراج موقت کنیم تا هم خودش متوجه شه که شوخی در کار نیست هم برای بقیه درس عبرت بشه ولی بعد بازگشتش رو مشروط میکنیم به قبول یه سری شرایط، مثل ساعت منع ورود و خروج و هر تاخیر و غیبت هم براش نمره منفی به همراه بیاره که دست آخر منجر به اخراجش بشه مثل خیلی از مدارس دیگه، میدونم پسری نیست که مدرسه براش مهم باشه ولی میدونم چه چیزایی براش مهمه پس قول میدم در عرض 2 ماه درستش کنم وگرنه خودم مهر برگه اخراجش رو میزنم خوبه؟"
"میفهمی داری چه ریسکی میکنی که همچین بچه ای رو توی مدرسه نگه داری؟"
"اگه مشکل بزرگی درست کرد قول میدم منم از مدرسه برم، خوبه؟"
مدیر مدرسه که واقعا دوست نداشت بعد از مشکلات پیش امده بخاطر اخراج این پسر بازم اسم مدرسهاش سر زبون بیوفته و با پدر دانشاموز مشکل سازش هم وارد یه بحث تموم نشدنی بشه بهترین کار رو قبول نظر لی میدونست "فک میکنم راه حل معاون جانگ، راه حل مورد قبولیه، ما اگه بتونیم این پسر رو توی مدرسه خودمون درست کنیم خیلی بهتره تا بعدا بازم جای دیگه باهاش به مشکل بربخوریم"
معاون پارک که معلوم بود اصلا از نظر لی خوشش نمیاد با کلافگی سری تکون داد "فقط 2 ماه! تا همین الانم شانس اوردیم که انجمن اولیا وارد این قضیه نشدن بعد از قضیه اوه سهون اونا فقط منتظر یه تلنگر کوچیک هستن که همه مارو زیر سوال ببرن"
"ممنونم، من تمام تلاشم رو میکنم که این پسر اصلاح بشه" بعد از اتمام جلسه و تصویب درخواست لی همه از اتاق مدیر بیرون امدن و با بی تفاوتی از کنار جی آر که روی صندلی پشت در اتاق نشسته بود رد شدن.
برای جی آر اصلا و ابدا مدرسه مهم نبود، اصلا به مدرسه علاقه ای نداشت، ولی میدونست کافیه از مدرسه بندازنش بیرون تا مشکلش توی خونه چندین برابر بشه و مادرش دوباره برگرده توی همون بیمارستانی که خیلی وقت نیست دوباره ازش بیرون امده، میدونست که پدرش فقط به خالی کردن عقده هاش سر اون و برادرخوندهاش اکتفا نمیکنه و با رفتاراش مادرش رو دوباره به مرز جنون میرسونه
لی جلو جی ار ایستاد و قیافه خشک و جدی به خودش گرفت "این چه طرز نشستنه؟ بلند شو وایسا ببینم"
جی آر با چهره ای که سعی میکرد بیخیال باشه ولی لی خوب میتونست توش نگرانی رو ببینه جلو معاون جوون مدرسه ایستاد "دنبالم بیا"
جی آر با بی میلی دنبال لی به سمت دفتر تقریبا خالی مدرسه رفت، لی بیتفاوت به استرسی که میتونست حس کنه سعی میکرد خیلی با آرامش کارش رو انجام بده این استرس جزئی از عذاب جی آر برای اشتباهش بود. لی بعد از نشستن پشت میز خودش با ارامش گفت "این اخرین شانسته! فقط 2 هفته اخراج میشی ولی برگشتت هم شروطی داره"
رنگ و روی جی ار نشون میداد که پسر جوون اصلا از این خبر خوشحال نیست "توی این دو هفته مطابق تایم مدرسهات میری به آدرسی که بهت میگم، نیازی نیست به پدرت چیزی بگی، بعد از 2هفته سر ساعت میری سر ساعتم میای هر تاخیر، هر دردسری که درست کنی از 1 تا 10 نمره منفی برات داره 50 تا نمره منفی هم اخراج کاملته، خوب میدونی ما توی این مدرسه این سیستم رو نداریم و باید مستقیما اخراج میشدی ولی برای آخرین بار داریم بهت شانس میدیم که ثابت کنی ارزشش رو داری"
جی آر با کله شقی تمام و با لحنی که سعی میکرد بیتفاوت باشه گفت "من شانس دوباره نخواستم"
"من به تو شانس ندادم به مادر و برادرت دادم، برعکس بقیه من خیلی چیزا درباره تو میدونم پسر جون پس بهتره مراقب حرف زدنت باشی، اون وقتشناسی که برای رفت و امد به مدرسه گفتم شامل این دو هفته کار عامالمنفعه هم میشه" لی دقیقا داشت با این پسر مقابله به مثل میکرد اولین قدم توی درست کردن این بچه این بود که اونو سر جاش بشونه و این مورد نیاز داشت تا بهش نشون بده که کی رئیسه.
پایان فلش بک
حالا جی آر چند روز بود که به یه موسسه توانبخشی خیریه ای که لی گفته بود میرفت. اولش باور نمیکرد که واقعا مدرسه این مسئله رو به خانواده اش گزارش نداده ولی بعد که هیچ تغییری توی رفتار پدرش ندید خیالش راحت شد، اون خبر نداشت این رو مدیون لی هست که با وجود قوانین سختگیرانه مدرسه بازم این موضوع رو به خانواده اش ارجاع نداده .
لی روزی که بخاطر سهون قبول کرده بود به این مدرسه بیاد هرگز فکر نمیکرد بعد از همه اون اتفاقا بازم مجبور بشه توی مدرسه بمونه و با اون بچهها سر و کله بزنه دلیل اینجا موندنش یه دلیل خیلی غیرمنتظره بود.
شیومین دستور اکید داده بود باید از اخراج جی آر جلوگیری بشه و اون باید توی مدرسه بمونه، اونم تحت هر شرایطی، لی این رو خوب میدونست فقط وقتی میتونه برگرده سر زندگیش که وضعیت جی ار توی مدرسه تثبیت بشه.
لی طی صحبتش با مسئول موسسه متوجه شده بود جی آر نه تنها مشکلی ایجاد نکرده بلکه خیلی خوب اونجا از پس کارها برمیاد و این کنجکاوییه لی رو هر روز بیشتر میکرد.
---------------------------------------
روزی که جونگ اپ مسئله رو با لی مطرح کرد منتظر هر برخوردی بود، از سیلی خوردن خودش تا دور کردن زلو توسط پدرش ولی در کمال تعجب لی هیچکدوم از اینکارا رو نکرد.
جونگ اپ بعد از گفتن همه چیز اونم پشت سر هم و یه نفس چشماش رو بست تا نخواد توی چشم پدرش خیره بشه، همین باعث شد چهره بیرمق لی رو نبینه.
لی با لحنی که سعی میکرد سرد به نظر برسه شروع به صحبت کردن کرد "پس بلاخره تصمیم گرفتی خودت بهم بگی."
جونگ آپ به آرومی چشماش رو باز کرد و به لی نگاه کرد، در کمال تعجب چهره پدرش خیلی آروم بود و همین باعث میشد اون واقعا ندونه چی باید بگه
"خودت خوب نظر من رو درباره این چیزا میدونی"
"اما..." جونگ اپ سریع ادامه جمله اش رو بخاطر انگشت اشاره پدرش که به نشونه سکوت بالا امد خورد
"میدونم فکر میکنی چون من از جایی میام که رابطه بین مردا خیلی عادی و نرماله باید خیلی راحت این موضوع رو درک کنم ولی من اگه این موضوع رو میپسندیدم الان پیش مادرت نبودم"
لی متوجه نگاه پسرش که به پارکت کف خیره مونده بود، دندونایی که داشتن به شدت توی لپش رو فشار میدادن تا فشاری که جونگ آپ داشت تحمل میکرد رو کمتر کنن بود، برای همین تصمیم گرفت پسر جوونش رو کمتر اذیت کنه و راحت حرفش رو بزنه.
"میدونی که اون یه ادمه، از همه چیز مهمتر میدونی که اون پسره، پس مثل ساکنین آرک خیلی کارا رو نمیتونه بکنه و بازم میخوای باهاش باشی؟ میدونی نظر مردم درباره اینجور روابط چیه؟ میدونی حتی توی قرن بی بند و باری که تو داری توش بزرگ میشی هم، هنوز این مورد کامل پذیرفته نشده؟ میدونی قراره چه فشاری رو تحمل کنی؟ برای هر لحظه اش باید سنگینی چه نگاهایی رو تحمل کنی؟ درک میکنی مسئولیت ورود به همچین رابطه ای چقدر سنگینتر از یه رابطه معمولیه؟ توی رابطه ای که همه حتی خانواده ات با نوعش مخالفن از دست نرفتن رابطه میفهمی چقد سخته؟ درباره خانواده و آینده اون فکر کردی؟ اگه خانواده اش نخوان بپذیرن فکر میکنی اون تا کی باهات میمونه؟" جونگ اپ سرش رو بالا نیاورد برای همین لی خیلی محکم تر از قبل گفت "با تو ام! همه شرایط رو میدونی بازم میخوای باهاش باشی؟"
جونگ آپ سریع سرش رو بالا آورد، نفس عمیقی کشید و خیلی سریع گفت "بله، میدونم که شما و مامان خیلی چیزا برای من میخواین، میدونم اون یه ادمه معمولیه و با من فرق میکنه، میدونم زندگیم چقد میتونه پیچیده بشه ولی بازم مدتهاس دارم فکر میکنم و جز اون کسی دیگه رو نمیخوام، میدونم توی چه جامعهای قراره زندگی کنم. میدونم ممکنه مردم بخاطر علاقه ام بهش باهام چه برخوردی بکنن حتی اگه یه روز اون من رو نخواد بازم تصمیم امروزم همینه، من چندساله دارم این موضوع رو فقط بخاطر ترس از همین چیزا عقب میندازم ولی بابا من نمیتونم چیزی که هستم رو عوض کنم"
لی پای راستش رو از روی پای چپش برداشت دستاش رو روی دسته صندلی چرم مطالعهاش فشار داد و از جاش بلند شد، میشد دید که اصلا از چیزی که میخواد بگه راضی نیست ولی بازم با صدایی که سعی میکرد آرامش رو به پسر جوونش القا کنه گفت "من همیشه بهت اعتماد داشتم، الانم بهت اعتماد میکنم ولی قول بده اعتمادم به خودت رو از بین نبری، همونطوری که من از روزی انتخاب مادرت مسئولیت تک تک رفتارام رو قبول کردم تو هم باید مسئولیت همه چیز رو قبول کنی، اون یه نوجوونه پس همونجوری که مواظب عواطف خودت هستی مواظب اونم باش تا رنج نبینه و امیدوارم هیچ وقت لازم نباشه بخاطر انتخاب امروزت بهت دلداری بدم."
جونگ اپ واقعا نمیتونست باور کنه که پدرش داره همه چیز رو قبول میکنه و اجازه میده اون و زلو با هم باشن ولی بعد از چند ثانیه متوجه شد همه اینا رو مدیون کسی نیست جز مادرش.
"توی این هفته ای که گذشت جز شنیدن نقطه نظرای مختلف طرفدار همیشگیت کار دیگه ای نداشتم واقعا دیگه توان و تحملش رو نداشتم میتونی بهش بگی خیالش راحت باشه مثل همیشه اون و پسرش برنده شدن."
"اما مامان که...." جونگ اپ واقعا نمتونست کلمه مناسب رو پیدا کنه با قاطعیتی که مادرش بهش نه گفته بود حتی توی خوابم نمیدید مادرش بخاطر اون و سر چیزی که خودشم باهاش موافق نبوده بحث کرده باشه.
"تو مامانت رو نمیشناسی؟ هرچقدرم به زبون نه بیاره اخرش چیزی که تو میخوای رو بهت میده حتی اگه با آرزوهای خودش مغایر باشه البته از الان بگم شرط و شروطی هم داره ها"
"..." جونگ اپ حالا که خیالش از پدرش راحت شده بود حاضر بود هر شرطی رو قبول کنه تا این وضعیت تغییر نکنه.
لی چند لحظه سکوت کرد انگار نمیدونست جمله اش رو شروع کنه و دست آخر انگار از چیزی که میخواست بگه پشیمون شد و یه موضوع دیگه رو گفت "هردوتون باید تمرکزتون رو بذارین روی درستون و باید قول بدین هردوتون میرین دانشگاه حداقل این یه دونه ارزوی منو که میتونی برآورده کنی؟"
"دانشگاه؟" خب این چیزی نبود که جونگ آپ انتظار داشته باشه به عنوان شرط بشنوه ولی خب این خودش شرط خیلی سختی بود
"کافی یکدومتون قبول نشین قسم میخورم خودم این رابطه رو تموم میکنم، حالا که خیالتون از این موضوع راحته باید بهم نشون بدین که لیاقتش رو دارین! به جونی (زلو) هم بگو دیگه دوست ندارم هیچ شکایتی با عنوان اسم شما دو تا دریافت کنم"
جونگ اپ لبخند خجالت زده ای زد، سرش رو پایین انداخت و پشت سرش رو خاروند همین که پدرش داشت زلو رو اینقدر دوستانه اسم میبرد یعنی کاملا به این موضوع فکر کرده و جونگ اپ نیازی نداشت که نگران چیزی باشه
جونگ اپ با خیال اینکه حرف پدرش تموم شده از جاش بلند شد تا بره بیرون ولی با صدای لی سرجاش وایستاد لی که انگار بدجور با خودش درگیر بود بلاخره با کشیدن یه نفس عمیق تصمیم گرفت همین الان حرفش رو بزنه چون مطمئنا بعدا برای گفتنش خیلی دیر بود .
"شرط اصلی... من..." جونگ اپ برگشت و با کنچکاوی پدرش رو نگاه کرد "شرط اصلیم اینه.... هرجوری میخواین رفتار کنین، ولی فقط... خواهش... خواهش میکنم توی خلوت خودتون باشه؟"
جونگ اپ اول متوجه نمیشد شاید چون تا همون لحظه به تنها جنبهای از داشتن زلو که فکر نکرده بود همین موضوع بود ولی ادامه جمله پدرش باعث شد عرق سردی از کمرش به پایین بغلته "لطفا توی مدرسه.... جلو مردم.... یکم خوددار باشین، باشه؟ بخاطر خودتون میگم مردم به دیدن همچین صحنههایی عادت ندارن باشه؟" از لرزش خفیف صدای لی میشد فهمید حتی خوده اون برای بیان همچین موضوعی اوقات سختی رو داره میگذرونه و سرخ شدن لبه گوشش میگفت همونقدری که پسرش از شنیدن این جملات خجالت کشیده اون هم از گفتنشون خجالت داره.
تنها کاری که جونگ اپ تونست در جواب درخواست تقریبا عاجزانه پدرش برای خراب نکردن وجه خوده جونگ توی اجتماع بده یه "بله چشم" فوق العاده سریع و بعد خروج از کتابخونه کوچیک خونهاشون بود تا نیاز نباشه بیشتر از این به پدرش نگاه کنه و بیشتر لرزش ضعیف کمرش رو که از خجالت شدید بود تحمل کنه، جونگ اپ توی 17 سال زندگیش حتی یکبار هم وارد هیچ رابطه ای نشده بود، از وقتی که معنی احساسات رو درک کرده بود به دلایل مختلف خودش رو از همه این چیزا عقب کشیده بود تنها کسی که توی این مدت تونسته بود با دل اون کاری بکنه که وارد همچین بحث خجالتآوری با پدرش بشه زلو بود و همین باعث میشد حتی به یاد اوردن قولشم باعث بشه پوستش بیحس بشه.
برای جونگ اپ چند دقیقه طول کشید تا بتونه درست نفس بکشه و از خجالت قولی که چند دقیقه پیش داده یکم بیرون بیاد و بلاخره یاد فرشته نگهبان خودش بیوفته، نمیدونست چطور از مادرش تشکر کنه، مادرش هم دقیقا مثل پدرش زن تو دار و آرومی بود، شاید دلیل سکوت و تو داری زیاد جونگ آپ هم همین بود، خوب میدونست برای مادرش چقد سخت بوده تا پا روی احساسات خودش بذاره برای دل پسرش همچین چیزی از لی بخواد بخاطر همین تصمیم گرفت حداقل به مادرش نشون بده که متوجه کاری که براش کرده هست و ازش ممنونه .
جونگ آپ آروم وارد اشپزخونه تمیز و زیبای مادرش شد تنها چیزی که در لحظه به ذهنش میرسید درست کردن آبمیوه رژیمی مورد علاقه مامانش بود که حتی نمیدونست کله موادش چی هست و فقط با چیزایی که حدس میزد شروع به درست کرد آب کرفس کرد بعد از درست کردن چیزی که خودش اسمش رو آبمیوه گذاشته بود حتی جرات نمیکرد اونو نزدیک لبش ببره و براش سوال بود مادرش چطور یه همچین چیز بدمزه ای رو اینقد راحت میخوره غافل از اینکه یکی از اصلی ترین مواد مورد نیاز یعنی عسل رو به آبمیوه اضافه نکرده، مطمئنا مادرش بعد از خوردن اولین قلپ آبمیوه دست ساز پسرش حالش کلا بهم میریخت.
جونگ اپ هیچ وقت توی عمرش همچین کاری نکرده بود، اون همیشه از بچگی پسر عزیز و البته فوقالعاده مرد مامانش بود که در نبود لی یاد گرفته بود مواظب مادرش باشه، اون خیلی زودتر از سنش مردونگی رو یادگرفته پس نمیتونست اون بامزگی که خیلی از پسرا برای بردن دل مادرشون به کار میبرن به کار ببره ولی سعیش رو کرد خودش باشه درعین حال از مادرش تشکر کنه.
بی سر و صدا توی حیاط پشتی رفت به مادرش نزدیک شد تا رشته افکار مادرش پاره نشه، با اون صدای مردونه اش که مدت ها بود کاملا شکسته بود و مردونه شد بود اروم دم گوش مادرش که روی صندلی راحتی توی حیاط داشت بعد از یه نرمش طولانی و به قول خودش راز جوونیش استراحت میکرد زمزمه کرد
" Moon Jung-hee شی؟"
(همسر لی و مامان جونگ اپ)
همسر لی که از شنیدن صدای بم پسرش یهو از جاش پرید و با دیدن لبخند پهن روی صورت جونگ آپ داد زد "مگه مریضی بچه؟" جونگ اپ که خم شده بود تا به سر مادرش روی صندلی نزدیک بشه تمام قد ایستاد و آبمیوه رو سمت مادرش گرفت.
"گفتم شاید خسته ای دلت یه چیز خنک بخواد"
"بگو چی میخوای باز اینجوری شیرین شدی!! از این حرکتا نمیکردی! مشکوک میزنی؟" مادر جونگ اپ برخلاف ذات ساکتش بخاطر پسرش همیشه سعی میکرد حداقل توی خونه شاداب به نظر بیاد
"میدونستی عاشقتم؟"
مادر جونگ اپ سکوت کرد خیلی راحت دلیل این بیمقدمه حرف زدن رو فهمید، بلاخره اصراراش به شوهرش جواب داده بود و لی با درخواست پسرش موافقت کرده
"بیا برو اونور با اون هیکل گنده ات!! معلوم نیس باز چکار کرده یا چی میخواد اینجوری مهربون شده"
جونگ اپ مثل همیشه خنده خفه ای کرد لیوان رو روی میز کنار دست مادرش گذاشت و خیلی اروم گفت "من میرم یه سر به بچهها بزنم"
مادرش ابرویی بالا برد و پشت سر پسرش که سمت در حیاط میرفت با خنده گفت "شب دیر نیا! نه نه تو بیا، حالا دیرم شد عیب نداره" جونگ آپ از خونه بیرون امد میدونست مادرش همیشه برای عوض کردن جو سنگین توی خونه شوخی میکنه ولی بعد از حرفای پدرش حتی همچین شوخی معمولی که قبلا هم چندین بار شنیده بودش باعث حواس پرتیش میشد.
وقتی مادر جونگ اپ سمت خونه برگشت تا وسایل ورزشش رو جمع کنه با چهره ناراحت لی مواجه شد که بهش نگاه میکرد، اون خوب میدونست همسرش فقط و فقط بخاطر علاقه شدیدش به پسرش و البته پا درمیونی اون قبول کرده که این اتفاق بیوفته وگرنه همسرش این روابط رو درست نمیدونه و همیشه فکر میکرد پسرش رو جوری بار آورده که اونم اینجور روابط رو دوست نداره اما حالا فقط نمیخواد عقیده اش رو به پسرش تحمیل کنه برعکس چیزی که هر پدر یا مادر دیگه توی این مورد احتمالا انجام میدادن لی خواسته ی پسرش رو در اولویت گذاشته بود.
"هی اینقدر اخم نکن، هرچی نباشه اونم پسر تو به هرچیزی که بخواد میرسه بهتره تحت کنترل خودمون باشه تا بعدا دستمون بمونه توی پوست گردو"
"اما اخه..."
"اما و اخه نداره بیا بریم تو یه چیز خوشمزه بخوریم بعد از اینهمه ورزش دلم میخواد کلی شیرینی بخورم، پسرت هم مثل خودت بویی از استعداد آشپزی نبرده."
لی سریع نکته حرف همسرش رو گرفت، همسرش میخواست بعد از چندین روز بحث درباره این موضوع اون روز عصر رو مثل یه زوج معمولی بدون دغدغه و فکر فقط با شوهرش عادی بگذرونه و بازم مثل همیشه لی نتونست جلو عشق زندگیش کوتاه نیاد و سریع بحث رو عوض کرد "من موندم دلیل اینهمه ورزشت چیه وقتی بعد از ورزش چند برابر قبل میخوری."
"حرف نباشه... بریم آبمیوه سبزیجات بخوریم" همسر لی بدون هیچ حرف دیگه ای مثل دختر بچه ای که بهش گفته باشن نباید آبنبات بخوره لپش رو باد کرد و برگشت داخل خونه
------------------------------------
جونگ اپ با اخرین سرعتی که میتونست دوید تا خودش رو به سالن بیلیارد قدیمی برسونه جایی که نه تنها پاتوق همیشگیشون بود بلکه محل کار نیمه وقت زلو هم بود
با ورودش به به سالن با صحنه غیر منتظره ای مواجه شد زلو کف زمین نشسته بود و از گونه اش خون میومد و جی ار هم با یه نفر دست به یقه شده بود ولی چون اون مرد چند برابر جی ار هیکل داشت قشنگ معلوم بود که جی ار هم حریفش نمیشه.
جونگ اپ سمت زلو رفت و کمکش کرد از زمین بلند شه "خوبی؟"
زلو در عوض جواب جونگ اپ به جی آر اشاره کرد و با حرکت سرش بهش فهموند که به اون کمک کنه جونگ اپ بدون هیچ فکری برگشت سمت مردی که حالا روی سینه جی آر نشسته بود داشت میزدش سمتش رفت و با اخرین توانش مرد رو گرفت و از روی سینه جی آر بلندش کرفد با هولی که جونگ اپ بهش داد مرد گوشه ای افتاد
قبل از اینکه دوستای اون مرد بتونن کاری بکنن جونگ آپ، جی آر رو از زمین کند و بعد همراه به زلو دعوای بزرگی اونم توی سالن عزیز بیلیاردشون راه انداختن دعوایی که به خورد شدن چندتا چوب بیلیارد و شکستن ویترین جوایز گوشه سالن و خیلی چیزای دیگه ختم شد و اگه بخاطر صدای ناگهانی آژیری که از ناکجا آباد امد نبود معلوم نبود اخر دعوا به کجا ختم میشه، اون اراذل از ترس اینکه همسایه ها با پلیس تماس گرفته باشن از اونجا بیرون رفتن و پسرای جوون رو با خرابی که بالا امده بود تنها گذاشتن.
بعد از رفتن اون چندنفر و برگشتن نفس هر سه نفر جونگ اپ صورت زلو رو سمت خودش گرفت تا نگاهی به زخمش بندازه زخم صورت زلو خیلی عمیق نبود ولی همین الان دورش کبود شده بود و معلوم بود درد زیادی داره، مثل همیشه تنها کسی که بدون حتی یه خراش از دعوا بیرون امده بود جونگ اپ بود و این رو هم مدیون پدر شکارچیش و قدرت فراطبیعی بود که ازش به ارث برده بود.
جونگ اپ با اخم سمت جی آر برگشت تا مثل چند وقت اخیر اونو مقصر بدونه، کاری که توی این مدت بعد از اون اتفاق کرده بود فقط مقصر دونستن جی آر توی همه چی بود ولی قبل از باز کردن دهنش زلو که متوجه حالت جونگ اپ بود پیش دستی کرد و گفت "میخواستن صندوق رو بزنن، جی آر جلوشون وایستاد"
"..." جی آر چیزی نگفت خواست وسایلش رو که روی زمین پهن شده بود جمع کنه و بره که زلو اشاره ای به جونگ اپ کرد و بهش فهموند جی آر رو نگه داره، مثل چند هفته گذشته بازم جونگ اپ جلو زلو کم آورد و کوتاه امد.
بعد از اون متوجه شد اگه بخاطر جی آر نبوده اون ولگردا نه تنها صندوق سالن رو خالی کرده بودن بلکه کتک مفصلی هم به زلو که جلوشون وایستاده بود زده بودن تنها کاری که از ساکتترین پسر جمع برمیامد رفتن توی اتاق پشت پیشخون اوردن جعبه کمکهای اولیه بود همونطور که سمت زلو و جیآر که اصلا بهم نگاهم نمیکردن میومد سعی کرد تو جعبه چیزی که میخواد رو پیدا کنه و بلاخره پیدا کرد همینجوری که از کنار جی آر رد میشد یه بسته گاز و کرم ضدعفونی و باند رو توی بغلش انداخت و بعد خودش کنار زلو نشست و بیتفاوت به نگاه متعجب زلو به خودش خیلی اروم و با لحن بیتفاوت همیشگیش گفت "یعنی اگه ما نباشیم نمیتونی از خودت مواظبت کنی؟" و بدون هیچ هشداری یه مقدار از ماده ضدعفونی رو روی زخم تازه و سر باز زلو گذاشت که با هیس عمیق زلو همراه شد
"میدونی اگه عمو اینا رو ببینه هم اخراجی هم بدبخت؟" زلو به سختی آب دهنش رو قورت داد و بعد برگشت و به خرابکاری بزرگ جلوش خیره شد.
"حالا چیکار کنم؟"
"هیچی، تنها راهش جمع کردنش قبل از امدن عمو حداقل این افتضاح رو نبینه تا خسارتش" تمام مدت که زلو داشت به افتضاح جلوش نگاه میکرد جونگ آپ فقط بهش خیره شده بود و بند بند صورتش رو از زیرنگاهش رد میکرد غافل از اینکه نگاه تیز جی آر هم روی خودشه
زلو خیلی ناگهانی سرش رو برگردوند و متوجه نگاه جونگ اپ شد، توی دلش لرزید نگاه جونگ اپ اصلا سرد و بیتفاوت نبود بر عکس لحنش، اون نگاه خیلی گرم بود نگاهی که خیلی مدتها پیش عاشقش شده بود، وقتی جونگ اپ نگاهش رو ازش نگرفت شکش به اینکه ممکنه جونگ اپ هم همون حس خودش رو داشته باشه داشت بیشتر میشد ولی جونگ آپ هیچ وقت هیچی نمیگفت حتی از روی صورتش هم نمیشد فهمید که چی توی دلش میگذره.
هیچ چیزی توی صورت جونگ اپ نشون نمیداد که هر لحظه قلبش داره محکمتر میزنه، هر لحظه از انتخابی که کرده راضی تره و از کاری که کرده ابدا پشیمون نیست، پسری که جلوش بود هیچ چیزی شبیه سهون یا بکهیون یا پسرایی که دقیقا شرایط مشابه زلو رو داشتن و اون میشناختشون نبود، هیچکدوم از اون جذابیتایی که اونا داشتن رو نداشت ولی برای جونگ آپ از همه دنیا جذاب تر بود، زلو به روش خودش جذاب بود، نیازی به بامزه بودن و ظرافت اونا نداشت تا دل جونگ آپ رو بلرزونه اون خودش بود و جذابیتشم همین بود، حتی اگه خود سر و یکدنده بود، اگه بعضی وقتا کارایی میکرد که جونگ اپ ترجیح میداد نکنه و حتی اگه اصلا شبیه تصور خود جونگ آپ از کسی همه عمرش فکر میکرد قراره عاشقش بشه نداشت ولی این آدم همون بود و هیچ چیزی تو دنیا اینو عوض نمیکرد .
جی آر که دقیقا میدونست داره چه اتفاقی میوفته و انگار تنها ادم هشیار توی سالن اون بود، بسته گاز توی دستش رو سمت جونگ اپ انداخت که محکم توی سرش خورد و خیلی بیتفاوت گفت "عوض خیره شدن بهش اینو براش بچسون تا جای زخمش نمونه"
زلو برگشت و به جی آر نگاه کرد، این یعنی چیزی که حس میکرد، چیزی که خودش توی نگاه جونگ آپ میدید فقط تصور اون نبود و جی آر این کشش قوی رو بین اونا دیده بود، زلو انتظار داشت جونگ آپ هم مثل خودش به جی آر نگاه کرده باشه ولی وقتی نگاهش رو به پسر کنار دستش برگردوند متوجه شد سره جونگ آپ چرخیده اما فقط به حدی که همچنان نگاهش روی اون متمرکز بمونه، یه چیزی توی دلش میلرزید یه حس جدید داشت یه حس جدید که تا حالا هیچ وقت تجربه اش نکرده بود نه توی 5 سال زمان دوستیشون و نه حتی توی 3 سالی که با خودش و احساساتش کنار امده بود.
جونگ اپ بدون توجه به تعجب و نگاه زلو یا حتی چپ چپ نگاه کردن جی آر چونه زلو رو گرفت و اروم برگردوند سمت خودش "اینا جاش میمونه… چرا هر وقت یه اتفاق خوب میوفته باید اینجوری گند بخوره توش؟..... یعنی واقعا اینقد نمیتونستی از خودت دفاع کنی که صورتت به گند کشیده نشه؟" جونگ آپ همش زیر لب با خودش غر غر میکرد ولی زلو تمام تمرکزش روی انگشتی بود که چونه اش رو خیلی اروم نگه داشته بود جرات نمیکرد سرش رو تکون بده مبادا اون انگشتا از چونه اش جدا شن.
با گذاشتن گوش پاک کن خیس از ماده ضدعفونی روی زخمش زلو ناخودآگاه هیسی کرد و خودش رو جمع کرد و کمی عقب کشید ولی جونگ اپ بازوش رو گرفت و اونو سر جاش برگردوند "اینقد وول نزن.... بشین سر جات" زلو فقط مرتب لبش رو میجوید تا استرسش رو کم کنه اما آرزو میکرد زخمای صورتش اونقد زیاد بودن که جونگ اپ هیچ وقت بازوشو ول نکنه
جی آر زخماش رو تمیز کرد و سریع از جاش بلند شد "شما دوتا اگه میخواین تا فردا این برنامه پانسمان رو ادامه بدین بگین من برم فردا بیام"
جونگ آپ نگاه بی احساسی به جی آر انداخت و اخرین چسب زخم رو روی چونه زلو چسبوند و از جاش بلند شد و همه وسایلی که از جعبه بیرون اورده بود برگردوند توی جعبه و بعد رو به زلو کرد و با چشمایی که نمیشد حسش رو خوند گفت "اگه دوباره دست و پات رو زخمی نمیکنی با جی آر شیشه ها رو جمع کنین تا منم چوبا رو ببرم بیرون"
همین که جونگ اپ از دید زلو خارج شد زلو با ناباوری سمت جی آر برگشت جوری که انگار با چشماش از جی آر میخواست بهش بگه که خواب نمیبینه.
جی آر همراه با پوزخند خاص خودش سری تکون داد و سعی کرد تیکه های بزرگ شیشه ای که کف افتاده بود رو با دست جمع کنه ولی وقتی متوجه شد زلو هنوزم داره بهش نگاه میکنه با حالت تمسخرامیزی جوری که زلو بشنوه گفت "کاش یه نفرم هوای ما رو داشت"
زلو لبخند رضایتی زد، خوشحال بود که حسش کاملا درسته حتی اگه جونگ آپ حرفی هم نزده بود این رفتارش نشون میداد که زلو براش مهمه اونقدر هم این حالت مشهود بود که حتی جی آر متوجه شده بود، زلو کنار جی آر نشسته بود و داشت با دست تیکه های شیشه رو جمع میکرد که جونگ اپ دوباره برگشت داخل سالن، از کنار اونا رد شد و رفت گوشه سالن جارو و خاک انداز بزرگ رو آورد و بعد کنار اونا برگشت
خم شد و زیر بغل زلو رو گرفت و اونو از زمین کند، جارو رو دستش داد و زیر لب غری زد چیزی که به نظر میومد داره میگه "هرچیزی وسیله خودشو داره، دوست داری خودتو زخمی کنی!!" زلو لبخند دندون نمایی زد و با چشمایی که برق میزد مسیر رفتن جونگ آپ رو دنبال کرد بهمین خاطر اصلا متوجه اوق زد نمایشی جی ار نشد.
بعد از تموم شدن تمیزکاری سالن جونگ آپ بالای سر جی آر که روی یکی از میزا طاق باز خوابیده بود اومد و دستش رو روی دوش زلو که کنار جی آر نشسته بود انداخت "شام مهمون من"
جی آر ابرویی بالا انداخت، سرجاش نشست و بعد کتش رو از کنارش برداشت از روی میز پایین پرید و با تمسخر گفت "نمیخوام شامل خاطره اولین قرار زوج جوونمون باشم"
جونگ اپ خندید و سری تکون داد، فشار دستش رو روی دوش زلو که زیر دستش خودش رو جمع کرده بود بیشتر کرد و گفت "یعنی نمیای؟"
"دقیقا!" و بعد سمت در سالن رفت "ولی وقتی برگردم مدرسه یه نهار درست حسابی اونم دست پخت خانم خونه میخوام" بعد از تیکه ای که به زلو انداخته بود از سالن بیرون رفت تا به زوج جوونی که اولین روز رسمیت رابطه اشون خیلی هم خاطره انگیز نبود یکم فضا بده.
YOU ARE READING
Healer I [Completed]
Fanfictionعنوان: Healer نویسنده: xee ژانر: تخیلی، ام پرگ تعداد قسمت: 69 زوج ها: کایهون، کایسو، چانبک، شیوهان، کریسهو تاریخ شروع: Jun 28, 2015 تاریخ پایان: Oct 15, 2016 توضیحات: چیکار میکردین اگه میفهمیدین مردین و تنها راه فرار از تبعید به جهنم برای شما امضای...