20.My Heartbeat 1

1.4K 226 2
                                    

Kai POV

روز عجیبی بود بدون حضور سهون توی اتاقم، توی تختم، توی بغلم بیدار شدم خودم کاملا حس میکردم این چند روز خیلی بهش وابسته شد

حتی توی رابطه با اینکه میتونستم خیلی سریع و راحت تمومش کنم ولی با تمام وجودم میخواستم اون ماله من باشه بیشتر پیشم باشه این حس ترسناک بود ولی داشتم یاد میگرفتم دوستش داشته باشه دیگه حتی فکر اینکه بیرون از سهون خالی بشم یا اینکه بدون گرما وجودش بخوابم برام غیر ممکن بود ولی حالا همه چیز تموم شده بود

هر شب بعد از تموم شدن رابطه وقتی سهون توی بغلم خواب بود ساعت ها به سقف زل میزدم و از کیونگسو معذرت میخواستم. کیونگسو میدونست من عاشقشم میدونست همه دنیای منه میدونست من بخاطر اون قرارداد رو امضا کردم تا اون آرامش داشته باشه ولی میترسیدم حتی برای یه لحظه کیونگسویی که دیگه ماله من نبود، کیونگسویی که حالا دی او شده بود، کیونگسویی که فقط توی ذهن من بود رو برنجونم

هربار میخواستم سهون رو از خودم دور کنم ولی نمیتونستم هربار به لحظه ای میرسیدم که پسش بزنم یه چیزی توی وجودم مانع میشد

چرا این بچه اینقد منو یاده کسی مینداخت که زنده بود کسی که زندگی میکرد وجود داشت ولی ماله من نبود اونا دوتا ادم مختلف بودن ولی انگار این روح همون روح بود تنها چیزی که باعث میشد این فکر مسخره رو دور بندازم دی اویی بود که ماهی یکی دوبار توی فروشگاه قطعات میدیدم و میدونستم زنده است پس روحشم زنده اس و باهاشه

صبح وقتی برام صبحانه اورد نتونستم حتی برگردم نگاهش کنم میدونستم کافیه نگاهم بهش بیوفته و نتونم جلو خودمو بگیرم، با حرفایی که زده بود کاملا معلوم بود برعکس من اون منو نمیخواد و همشم تقصیر خودم بود حالا هم باید تاوان ندونم کاریم رو پس میدادم

کمتر از یک ساعت از رفتنش گذشته بود که تلفن خونه زنگ خورد کسی با این شماره تماس نمیگرفت پس اول فک کردم ولش کنم ولی بعد از سومین زنگ تصمیم گرفتم ببینم کیه رفتم توی خونه و گوشی رو برداشتم با شنیدن صدای پشت خط حس کردم نفسم قطع شد سهون بود اول ترسیدم فک کردم چیزی شده ولی فک کردم بهتره بذارم حرفشو بزنه

"اوووممم سلام ببخشید مزاحم کارت میشم از مدرسه زنگ میزنم"

میخواستم بدونم چیکار داره و چرا زنگ زده "خب؟"

"راستش پریروز مدرسه خواسته بود بیای مدرسه که چون حالم بد شد نشد بگم بعدم که یادم رفت"

چرا مدرسه اشون منو خواسته بود یعنی سهون کاری کرده بود؟"خب؟"

"اممم دیروزم که خواب بودی اممم از مدرسه تماس گرفتن چانیول هیونگ جواب داد گفت امروز میاد مدرسه"

میدونستم زنگ زده که من برم مدرسه ولی اذیت کردنش شده بود یه بخشی از زندگیم مثل یه تفریح کوچیک میموند"خب بیاد"

Healer I [Completed] Where stories live. Discover now