♠جاسوس♠
.・✫・゜・。.
پارت7
ییبو ساکو میزاره توی کمد وقتی که از اتاق میاد بیرون جان از پشت سر چشماشو با یه پارچه میبنده..
ییبو: چیکار میکنی؟؟..
جان: وایسا اینو ببندمم، خب من سوپرایزتو یه جایی توی این خونه گزاشتم.. باشدت صدایی که میزنم روی در باس پیداش کنی..
ییبو: بازی که ازش بدم میاد.. هوف خیلی خب بزن بریم.. ییبو حرکت میکنه و شدت ضربه های جان اروم میشه..
ییبو: ای باباااا..
راهشو عوض میکنه، شدت بیشتر میشه.. ییبو همچنان میره که یه دفعه سرش به دیوار میخوره..
جان بلند خندید ییبو خواست چشم بندو باز کنه که جان با خنده: نه نه ببخشید.. خدایی دیگه درست میزنم..
ییبو: ولی یادم میمونه..
به حرکتش ادامه میده و شدت کم میشه..
ییبو: اههه خب عین آدم بزن اینجوری تا صبح پیدا نمیشههه..
جان: هیسس کم نق بزن ادامه بده..
ییبو حرکت میکنه و شدت زیاد میشه زیاد و زیادتر تا دستش به یه جعبه میخوره.. چشماشو باز میکنه جانم میاد کنارش..
ییبو: هدیس؟..
جان: بله، بازش کن..
ییبو با ذوق هدیشو باز میکنه.. چشمش که به گوشی میخوره گل از گلش میشکفه: وای گوشییی.. دمت گرممم رفیـــق.. خیلی خوشگلههه..
جان: ببخشید که این چند روز اذیت شدی به خاطر گوشی.. امیدوارم منو ببخشی..
ییبو: نه بابا درکت میکردم.. خب حالا بمـون میخام اولین سلفیمو با این گوشی با تو بگیرم..
جان: باشه.. 1,2,3
ییبو: واو عجب عکس خفنی شد..
جان: بفرستش برام..
ییبو: میزارمش تو پیجم از اونجا بردار..شمارتو بده یه میس بندازم شماره منم بیوفته برات....
جان با لبخند به ذوق کردنای ییبو نگاه میکرد: اگه میدونستم اینقد با گوشی ذوق میکنی زودتر بهت میدادم..
ییبو: چی؟ خب من کلا تکنولوژی رو دوست دارم.. مخصوصا گوشی....
جان: پس یادم باشه واسه تولدت همیشه یه چیزی مربوط به تکنولوژی برات بگیرم...
ییبو: یادت رفتم خودم یادت میندازم تو فکر نباش..
جان یه سیخونک به پهلوی ییبو میزنه: بچه پررو..میگم یوبین نظرته بریم بیرون یه چرخی بزنیم؟..
YOU ARE READING
▪︎Spy▪︎
Fanfiction"جاسوس" با ورود تروریست ها به کشور چین ؛ سازمان امنیت چین برای شناسایی و دستگیری تروریستها تعدادی از نیروهاشو به عنوان جاسوس به این گروه میفرسته.. وانگ ییبو که سرانجام موفق به ملاقات میشه اما با اتفاقاتی که پیش میاد توسط شخصی به نام شیائو جان از...