♠جاسوس♠
.・✫・゜・。.
پارت4
جان بلند شد دست به کمر زل زد به جان سرشو به نشونه چیه تکون داد ....
ییبو هم با سرش اشاره کرد به لباسا و یه لبخند شیطانی زد..
جان آب دهنشو صدا دار قورت داد کمی از ييبو می ترسید اما نمی خواست يیبو متوجه بشه
ییبو:جوجه قدشم از من کوتاه تره و برا من قلدری میکنه..
ييبو یه کج خند میزنه و یقعه جانو از پشت میگيره لباسارو برميداره و کشون کشون به سمت حموم ميبرتش..
جان پاهاشو روی زمین میزنه و داد میزنه:اهااي داری چیکار ميکنييييي ببین اشتب گرفتی داداششش...من از اوناش نيستممم من تا حالا پسری رو لمس نکردم.من فقط تو کار دخترم اونم از نوع خوشگل سکسيششش اووفففف دلم خواستت..هييي ولم کننن...
ييبو بدون توجه به حرفاش کشون کشون تا حموم ميبرتش و پرتش میکنه تو حموم و لباسارو تو صورت جان پرت میکنه..جان بدون حرکت با دهن باز نشسته بود و لباس ها از سرش به پایین ميوفتادن...
جان:اینا رو چرا میدی مننن؟..
بیبو: تا بشوريشون...
جان پا میشه و دست به کمر میگیره و انگشت اشارشو به سمت بیبو میگیره:هی من فقط نجاتت دادم نجات دهنده توام..یعنی چی؟ یعنی اینکه تو به من مدیونی..
نزدیک ییبو میشه و دست به کمر به جلو خم میشه حالیت شد؟؟
بیبو جانو کنار ميزنه و دست به سینه به دیوار حموم تکیه میده...با سر به لباسا اشاره میکنه :منتظرم شروع کن..
جان که حسابی از دستش کلافه شده بود دستشو مشت کرد و خواست به صورت ییبو بزنه که ییبو مچ دست جانو ميگيره و فشار میده..جانو به سمت خودش ميکشونه، فاصله لباشون به زور به چند میلیمتر می رسید ..
جان چشماش از تعجب گرد شده بود و تند تند نفس میکشید و خشکش زده بود
ییبو لباشو سمت گوش جان برد اروم غريد:یکم دیگ مچ دستتو فشار بدم ميشکنه..من با این دست مچ خيليارو خورد کردم..پس گول قدتو نخور و عین بچه آدم همونکاري که گفتم انجام بده..و هلش میده عقب..
جان مچ دستشو ميماله:تو نميتوونی به من دستور بدی...من جایگاهم توی گروه از تو بالاتره...تازه تو جایگاهی نداری و خواستن بکشنت..ببین راحت میتونم با یه شماره لوت بدم..پس منو تهدید نکن...
بیبو سرشو به سمت راست کج میکنه و یه چشمک به جان میزنه...
چند دقیقه بعد.....
جان:هرجای لباسات کثیف بود بگو که بشورمش ...این مایع لباس شویی لباسا رو خیلی تمیز میکنه..دارم با دست ميشورم که تمیز شسته بشن با ماشین لباسشویی اون جوری که باید تمیز نميشن..و یه لبخند گشاد مصنوعی از ترس به بیبو ميزنه...
STAI LEGGENDO
▪︎Spy▪︎
Fanfiction"جاسوس" با ورود تروریست ها به کشور چین ؛ سازمان امنیت چین برای شناسایی و دستگیری تروریستها تعدادی از نیروهاشو به عنوان جاسوس به این گروه میفرسته.. وانگ ییبو که سرانجام موفق به ملاقات میشه اما با اتفاقاتی که پیش میاد توسط شخصی به نام شیائو جان از...