♠جاسوس♠
.・✫・゜・。.
پارت10
جان به مبل شویی زنگ میزنه و آدرس میده که بیان ببرن بشورنشون..
ییبو دست جانو میگیره میشونتش روی مبل: بشین دیگه الان باز حالت بد میشه.. و بعد میره و داروهاشو میاره...
جان: خوبم دیگه..
ییبو: داروهاتو تا دونه اخر و قطره اخر باس بخوری، حوصله مریض داری اصلا ندارم جون تو..
جان: چه منتم میزاره..
ییبو: من کی منت گذاشتمممم.. عجب آدم نمک نشناسیه هاا..
جان دستشو میزاره روی گردن ییبو و میخنده: شووخی کردممم چه زود بهشم بر میخورههه..
ییبو با آرنجش به پهلوی جان میزنه:دیوث..برم اگه قسمت بشه دیگه این سوپو درست کنم...
جان: ببین بیا از قیدش بگذر..صلاح نیست ما این سوپو بخوریم..نمیبینی چقدر بلا نازل میشه و از خوردن سوپ جلوگیری میشه...
ییبو یه مشت به شون جان میزنه: دیگه داری زیادی شر ور میگی..پاشد رفت سمت آشپزخونه و مشغول درست کردن سوپ شد.. جان هم خواست بره پیشش که گوشیش زنگ میخوره: الو.... آره خونه ایم... فردا؟ چرا اینقد یهویی؟؟؟ خیلیی خب باشه.. نه همه چی اوکیه.. باشه پس فردا میبینمت...
جان پیش ییبو میره: یانگ بود..
ییبو: جدی؟ چیکار داشت؟..
جان: گفت فردا بریم پیشش... مثل اینکه میخوان بفرستنت ماموریت...
ییبو: کجا؟ تو هم میای؟..
جان: نمیدونم.. نه من نمیتونم بیام... نترس جای دوری نیست... فکر کنم بیشتر یه آزمونه ببینن چند مرده حلاجی..
ییبو:اوکی.. پشت به جان مشغول درست کردن سوپ شد ...
جان:چرا داری گریه میکنی؟...
ییبو:آخه دوریتو نمیتونم تحمل کنم...جان میره سمتش هی پسر تو...چشمش میخوره به پیازایی که ییبو داره خورد میکنه :ه ه ه خیلی بامزه بود ...
ییبو: تازه اشکای شوقم که چند روز نمیبینمت با این اشکای پیاز قاطی شده
جان: تنت میخاره؟..
ییبو: بکش کنار بینم روغن سوخت.. و پیازارو توی قابلمه میریزه..
جان: چجوریاس که آشپزی بلدی؟..
ییبو: دیگه یه مرد تنها باید آشپزی بلد باشه...
جان: اوهوع جوجه تیغی نکشیمون مرد تنهااا..
ییبو: قاشق داغه بپا..
جان: کمی رفت عقب: والا از تو هیچی بعید نیست..
YOU ARE READING
▪︎Spy▪︎
Fanfiction"جاسوس" با ورود تروریست ها به کشور چین ؛ سازمان امنیت چین برای شناسایی و دستگیری تروریستها تعدادی از نیروهاشو به عنوان جاسوس به این گروه میفرسته.. وانگ ییبو که سرانجام موفق به ملاقات میشه اما با اتفاقاتی که پیش میاد توسط شخصی به نام شیائو جان از...