♠جاسوس♠
.・✫・゜・。.
پارت8
زمان حال:
ییبو از خواب پا میشه به ساعتش نگاه میکنه میبینه ساعت ده صبحِ: عجیبه جان تا الان خوابه... از دم اتاقش صداش میزنه: جان.. هی اقای شیائو، پوست خوابو کندی..
میره نزدیکش خواست دستشو بگیره و از کاناپه پرتش کنه: تو چرا اینقد داغی.... دستشو میزاره روی پیشونیش و لپش.. چشماشو نگاه میکنه... تند تند میزنه روی صورتش.. جان.. جان باتوام.. پاشو جان.... جان به سختی چشماشو باز میکنه...
ییبو: آفرین پسر.. اروم بلند شو بریم دکتر... دستشو میزاره روی شونشو بلندش میکنه..
ییبو: همینجا وایسا برم سوئیچ بردارم...
جان سرشو به معنی باشه تکون میده... ییبو دست جانو ول میکنه سوییچو از روی میز برمیداره که دید جان داره چشماش بسته میشه و میوفته.. با دوقدم خودشو به جان رسوند و بلندش کرد.. سریع از پله ها پایین اومد. سوار ماشین شد و به سرعت سمت بیمارستان راه افتاد.. دستشو هرچند دقیقه روی لپ و پیشونی جان میزاشت و میدید که تبش داره بالاتر میره... از بین ماشینا به سرعت رد میشد و بوق میزد،سبقت میگرفت.... جان که بیحال بود تعادل نداشت و اروم سرش روی شونه ییبو میوفته...
ییبو بهش نگاه میکنه: الان دیگه میرسیم .. بالاخره رسیدن سریع رفت قسمت اورژانس... به همراه چند پرستار و تخت برگشت.. جانو بلند کرد و خوابوند روی تخت و سریع به داخل بیمارستان رفتند...
جانو به یه اتاق بردن.. پرستارا درحال بررسی حالش بودن...
ییبو: چیکار میکنین؟ چرا پزشک نمیاد...
پرستار: متاسفانه پزشکامون الان توی بیمارستان نیستند...
ییبو: یعنی چی نیستن... دوستم داره توی تب میسوزه... پزشکاتون کدوم گورینننن...
پرستار: مودب باش اقا.. اگر اجازه بدین داریم کارمونو انجام میدیم.. بفرمایید بیرون..
ییبو: دستتو بنداز بینممم.. شما جوجه پرستارا چی حالیتونهههه.. منم میتونستم بدنشو خنک کنمممم...
ییبو میره تو سالن بیمارستان و بلند داد میزنه: پزشکاتونو میگین بیاااان یا اینجارو تو سرتون خراب کنمممممم....
پرستار: آقا لطفا آروم باشین.. بیمارا دارن استراحت میکنن...
نگهبانو خبر کنین...
ییبو میاد نزدیک و یعقه پرستارو میگیره: نگهبان بیاد چه غلطی میخاد بکنه هااا.. جون آدما اینقد براتون بی ارزشهههه.. همه پزشکاتون باید برن قبرستووون؟... ببین خانوم چی دارم بهت میگم.. اگر تا دو دقیقه دیگه پزشک نیاد خودتو باقی همکاراتو باهم اتیش میزنمممم.. حالیت شد؟..
YOU ARE READING
▪︎Spy▪︎
Fanfiction"جاسوس" با ورود تروریست ها به کشور چین ؛ سازمان امنیت چین برای شناسایی و دستگیری تروریستها تعدادی از نیروهاشو به عنوان جاسوس به این گروه میفرسته.. وانگ ییبو که سرانجام موفق به ملاقات میشه اما با اتفاقاتی که پیش میاد توسط شخصی به نام شیائو جان از...