سلام هگوری پگوریا 😍
بخاطر ووتای پارت قبل ممنون ❤
آخرین پارت تابستونو بترکونید 😄
امیدوارم از پارت جدید لذت ببرید 💙💚
______________________________
.
.
.
.
.
.
.
.هری همون طور که گردن دردناکش رو ماساژ ميداد آهی کشید
هری: آخ خدا گردنم خورد شدلیام: دیشب صد دفعه بهت گفتم برو تو اتاق رو تختت بخواب.... وقتی حرف گوش نميدی همین ميشه ديگه
هری: ببند دهنتو.... اگه تو تنبیه ديگه ای براشون در نظر ميگرفتی اينجوری نميشد...
لیام دست از کش و قوس دادن به بدن دردناکش برداشت
لیام: آره آره تقصیر منه.... تقصیر منه که بخاطر تو زین رو دعوا کردم!هری شکلکی برای لیام در آورد و چشم غره ای بهش رفت
هری: معدم داره سوراخ ميشه.... تنبیه بسه ديگه.... بریم بیاریمشون؟لیام: من بهشون گفتم 11.... ولی به جهنم.... منم خیلی گشنمه
هری از جاش بلند شد و به همراه لیام، تلو تلو خوران به سمت پله ها رفتن
لیام: سرت بهتره؟هری: فعلا معدم اجازه نميده درد ديگه ای رو احساس کنم
ليام: پس مشکلی نداری
لیام بیخیال گفت و کلید اتاق نایل رو از جیبش در آوردلیام: با ذکر نام و یاد گاد وارد شيم بلکه اتفاقی نیفتاده باشه
هری خنده ای کرد و سری تکون داد
هری: بازش کن مسخرهلیام با خنده در اتاق رو باز کرد
تنها چیزی که تو اتاق دیده ميشد پر متکا بود
با دهن باز وارد اتاق شدن و نگاهشون روی دوتا موجود کوچولویی که روی تخت بهم گره خورده بودن ثابت موندلبخند کمرنگی روی لب های هری شکل گرفت
لیام: اتاق نایل به فاک رفته
هری سرش رو به نشونه تایید تکون دادلیام: وقتی برگرده، هممونو به فاک ميده
هری بازم تاییدش کردلیام: الان اون دوتا تنبیه شدن یا من و تو؟
هری باز هم سر تکون دادليام اخماش رو تو هم کشید و ضربه ای به بازوی هری زد
لیام: ای کوفت.... هر چی ميگم سر تکون ميدههری با همون لبخند به سمت لیام چرخید
هری: نظرت چيه تا من پسرا رو بیدار میکنم، میز صبحونه رو بچینی؟

YOU ARE READING
My heart beats for you
Fanfiction_Complete_ هری: معذرت ميخوام فرشته کوچولوی من... لویی:برای چی؟ هری: همش تقصیر من بود... باید ازت محافظت میکردم لویی: تو تلاشتو کردی هری هری: پس باید بیشتر تلاش میکردم... منو ببخش عزیز دلم لبخند تلخی روی لب های لویی شکل گرفت لویی: تقصیر من و تو نیست...