هی گایز
امیدوارم از پارت جدید لذت ببرید 💙
____________________________
هری: جایی تشريف میبردی؟
با شنیدن اون صدای بم لرزه ای به بدن لویی افتاد...
بزاق دهنش رو قورت داد و چشمای ترسیدش رو به هری دوخت
لویی: منو میکشه!... لعنتی آخه تو اینجا چه غلطی میکردی؟؟؟؟
زیر لب با خودش زمزمه کردهری همون طور که پشت لباس لویی رو تو دستش گرفته بود اون موجود کوچولو رو دنبال خودش کشید
و لویی فقط به ی چیز فکر میکرد...
که این ممکنه آخرین فرصتش برای زنده موندن باشه!دهنش رو باز کرد تا جیغ بکشه و کمک بخواد
ولی هری که تمام حواسش رو به پسر چشم آبی داده بود زودتر متوجه شد و دستش رو محکم روی دهن لویی نگه داشتامشب قرار نبود اجازه بده اون بچه دردسری براش درست کنه...
هرچند که کسی تو اون ساختمون زندگی نميکرد و به هر حال کسی قرار نبود کمکش کنه!سعی کرد دستی که جلوی دهنش رو گرفته بود کنار بزنه
زور هری بیشتر بود ولی با این حال دست از تقلا برنداشت...با هر دو دستش به دست هری چنگ انداخت...
که خب اونم بیکار نموند و نیشگون محکمی از پهلوی لویی گرفت...نفسش گرفت و مطمئن بود جاش کبود ميشه
ولی این چیزی نبود که الان دلش بخواد نگرانش باشه!با تمام توان دست هری رو گاز گرفت و باعث شد داد کوتاهی از درد بکشه و دستش از جلوی دهن لویی کنار بره...
دست دیگش هنوز روی پهلوی لویی بود
لویی قرار نبود کوتاه بیاد
به هیچ عنوان!چرخید به سمتش و به چشمای سبزش که از عصبانیت تیره شده بودن نگاه کرد
و اولین فکری که به ذهن کوچولوش رسید رو انجام داد...زانوش رو با تمام توان به دیک هری کوبید!
صدای فریاد هری تمام پنجره های ساختمون رو لرزوند....
دولا شده بود و همون طور که ناله میکرد دستش رو به دیکش فشار ميداد
و البته که تو ذهنش نقشه ی قتل اون پسر کوچولو رو میکشید!
لویی ديگه وقت رو تلف نکرد و به سمت در دوید
ولی ای کاش اینکار رو نميکرد...

KAMU SEDANG MEMBACA
My heart beats for you
Fiksi Penggemar_Complete_ هری: معذرت ميخوام فرشته کوچولوی من... لویی:برای چی؟ هری: همش تقصیر من بود... باید ازت محافظت میکردم لویی: تو تلاشتو کردی هری هری: پس باید بیشتر تلاش میکردم... منو ببخش عزیز دلم لبخند تلخی روی لب های لویی شکل گرفت لویی: تقصیر من و تو نیست...