هی گايز
خوبيد؟😀ی خورده دیر شد ولی بدونيد تقصیر خودتون بود 😑
کامنتای پارت قبل خیلی کم بودن
منم انگیزه نداشتم بنویسمو به همین منظور از این به بعد شرط داریم 😐
200 تا کامنت + 75 تا ووت
زیاد نیست، هروقتم به شرط برسیم آپ میکنم 😄
______________________________
.
.
.
.
.
.
هری: زین؟!زین: حرف نزن... لبخندت از بین ميره
هری: خب فکم درد گرفت!
زین: مهم نیست.... لبخند بزن
نیم ساعتی ميشد که سوزن زین روی "لبخند بزن هری" گیر کرده بود
و مدام انگشتش رو تو چال گونه ی هری فشار ميدادهری: الان لپم سوراخ ميشه زین
زین: نچ اه.... چقد غر میزنی هری.... ی لحظه_.... آخ.... چته وحشی؟
با ضربه ای که لویی روی دستش زد با اخم دستش رو عقب کشید
لویی: به چالش دست نزن
لویی با اخم های درهمش گفت
زین: به تو چه؟ هان؟.... به تو چه حسود خان؟لویی فکری کرد و با حرص به زین نگاه کرد
لویی: من دوست پسرشم.... پس بهم ربط دارهزین: خب منم برادرشم.... پس اول مال من بوده
لویی: مگه اسباب بازيه که مال تو باشه؟
زین: اسباب بازیش که هر دیقه تو دست توعه و باهاش بازی میکنی
زین با نيشخند گوشه ی لبش گفت
هری آهی کشید و صورتش رو با دستاش پوشوندلویی: هری که اسباب بازی نداره.... تو بچه ای هنوز عروسک_
با درک منظور زین از "اسباب بازی هری" تا گوشاش قرمز شد و اخماش رو به شدت تو هم کشید
لویی: برو کنار ببینم... لوسه منحرف
با حرص زین رو هل داد و کنار هری نشست
زین با خنده از روی مبل بلند شد
زین: فقط ی منحرف، انحراف جمله رو پیدا میکنه گربه... اينو يادت نرهبعد از اینکه چشمکی به لویی زد، به سمت اتاقش رفت
لویی با حرص چشم هاش رو روی هم فشار داد
لویی: عوضی

YOU ARE READING
My heart beats for you
Fanfiction_Complete_ هری: معذرت ميخوام فرشته کوچولوی من... لویی:برای چی؟ هری: همش تقصیر من بود... باید ازت محافظت میکردم لویی: تو تلاشتو کردی هری هری: پس باید بیشتر تلاش میکردم... منو ببخش عزیز دلم لبخند تلخی روی لب های لویی شکل گرفت لویی: تقصیر من و تو نیست...