16

6.5K 648 610
                                    

سلام توت فرنگیا 😀

بخاطر ووت و کامنتای پارت قبل مچکرم 😍

ببخشید بخاطر تاخیر
پارت از دو روز پیش آمادس
ولی فرصت ادیت نداشتم
و الانم ادیت نکردم 😑

3000 کلمه اسمات براتون نوشتم 😄

امیدوارم لذت ببرید 😛💦

_____________________________

.
.
.
.
.

بدن سبک لویی رو روی تخت انداخت و خودشم به سرعت روش خیمه زد

تمام وزنش رو روی پسر کوچکتر انداخت و لباش رو روی لبای لویی کوبید
لباش رو بوسید و گاز محکمی ازشون گرفت، و باعث شد لویی ناله ای از درد بکنه

سعی کرد با دستاش هری رو از خودش دور کنه....
چون واقعا داشت دردش ميومد!

ولی هری با گرفتن دستاش کاری کرد که نتونه تکون بخوره
و به گاز گرفتن اون لبای خوش مزه، تا زمانی که طعم آهن تو دهنش بپيچه ادامه داد

صدای ناله ی پر درد لویی تو اتاق پیچید
هری نیشخندی روی لباش زد و لب پایین لویی رو بین دندوناش گرفت و کمی ازش فاصله گرفت
لبش رو ول کرد و به شاهکاری که ساخته بود نگاه کرد

لبای نازک پسر زخم شده بودن و سرخ تر از همیشه به نظر میرسیدن

هری: ميدونی چيه؟.... بیا ی امشب همه چی رو فراموش کنیم و فقط ازش لذت ببریم

با صدای آرومی گفت و لباش رو روی چونه ی لویی گذاشت
هری: بهم بگو کیتن تو مخالفتی باهاش داری؟

گفت و با چشم هايی که هیچ حسی رو نشون نميدادن به لویی زل زد و ابرو هاش رو بالا برد
لویی: هری.... من_ من

هری: تو چی؟... فک نکنم دلت بخواد در حالی که به تخت بسته شدی، سخت به فاک بری هوم؟.... بعدشم من تو چشمات دیدم که توام میخواییش....
پس الکی ادا در نيار

هری متفکرانه گفت و باعث شد لویی با گیجی نگاهش کنه
لویی: وقتی بالاخره کار خودتو میکنی.... چرا ازم میپرسی؟

لویی با صدای آرومی زمزمه کرد و باعث شد هری با نيشخند نگاهش کنه
هری: بیشتر خبری بود دارلینگ

هری زمزمه وار گفت و نفسش رو روی گردن لویی فوت کرد
سرش رو بلند کرد و نگاهش به چشمای مظلوم لویی قفل شد....
واقعا قدرت چشماش رو درک نمیکرد!

قبل از اینکه باز اون تیله های آبی رنگ منصرفش کنن چشماش رو بست و سرشو تو گردن لویی فرو برد

My heart beats for you Où les histoires vivent. Découvrez maintenant