55

4.8K 552 1.5K
                                        

هی گایز 🤗
خوبید؟

6300 کلمه براتون نوشتم
ووت ندید پارت بعد ی گرگ میندازم تو بوک
همه شخصیتا رو بخوره 😏

کاورم که دیگه نگم براتون 🤤🤤🤤

امیدوارم از پارت جدید لذت ببرید💚💙
_____________________________

.
.
.
.
.
.
.
شلوار تنگش رو به زحمت از رون هاش بالا کشید و تیشرت سفید رنگش رو پوشید... شلوار کوتاهش مچ پاهاش رو به زیبایی نمایش میداد و کت مشکیش تیپش رو تکمیل میکرد...

از رختکن حموم اتاق انریکه خارج شد و به زینی که روی تخت منتظرش نشسته بود نگاه کرد...

تک خنده ای از بین لبای زین بیرون اومد و سوتی زد
زین: امروز قراره کشته بدی پسر!

لویی آروم خندید و چشماش رو چرخوند... جلوی آینه ایستاد و به موهای حالت داده شدش نگاه کرد... کار زین حرف نداشت...

با بلند شدن صدای گوشی زین، هردو به موبایل روی میز نگاه کردن...
زین با دیدن پیامی که نشون میداد باید برن، نفس عمیقی کشید و به لویی نگاه کرد

زین: لویی... اگه پشیمون شدی هنوزم وقت هست... میتونیم_

لویی سرش رو به چپ و راست تکون داد و با لبخندی که روی لباش نشسته بود، کتش رو از روی دسته ی صندلی برداشت

لویی: یک هفته برای امروز نقشه کشیدیم و تمرین کردیم، قول میدم از پسش بربیام... تو ماشین منتظرم باش زین... میرم به هری بگم میریم بیرون

زین سرش رو تکون داد و با هم از اتاق خارج شدن
لویی به آرومی وارد اتاقشون شد و با دیدن اینکه هری هنوز خواب بود، نفس راحتی کشید
ترجیح میداد هریِ گیج خواب رو برای بیرون رفتن از خونه راضی کنه...

به آرومی لبه ی تخت نشست و پشت دستش رو نوازش وار روی صورت هری کشید و به آرومی صداش زد

لویی: هزا؟

هری تکون ریزی خورد و هومی زیر لب گفت
لویی: من با زین میرم بیرون... بیدار شدی نگرانمون نشو...

اخم ظریفی بین ابروهای هری نشست و به آرومی لای پلکاش رو باز کرد

هری: این موقع صبح کجا میرید؟

لویی بزاق دهنش رو قورت داد و لبخندی روی لباش نشوند
لویی: میریم دور بزنیم... تو بخواب

My heart beats for you Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora