52

4.5K 534 830
                                    

زندگی هم طعم دونه های تلخ قهوس... فرصت های دوباره ای که نفش ذرات شکر رو ایفا میکنن، راهی پر از امید بین تلخی ها میسازن...

*

پلکاش لرزید و طلایی هاش بعد از 12 ساعت باز شدن

با دیدن مکان ناآشنایی که توش بود، ابروهاش به آرومی تو هم گره خوردن
تمام بدنش درد داشت... درست مثل اینکه ی هواپیما با بارش از روش رد شده باشه...

با شنیدن صدای آشنای برادرش، به آرومی سرش رو چرخوند و به انریکه ای که با نگرانی نگاهش میکرد، چشم دوخت

انریکه: عروسک کوچولو؟... حالت خوبه؟... صدامو میشنوی زین؟

به طور عجیبی دلش میخواست کر باشه...
کر باشه و صدای انریکه رو نشنوه... صدای پر از شهوت مردایی که هنوزم دستاشون رو روی بدنش احساس میکرد نشنوه...

کر باشه ولی صدای قاطع پدرش، که حاظر نشد نجاتش بده رو نشنوه...

برای اولین بار تو عمرش به آدمایی که نمیتونن صداها رو بشنون حسودی کرد...

با دیدن وحشت زدگی تو چشمای انریکه، بزاق دهنش رو قورت داد و صدای بم شده و لرزونش رو آزاد کرد

زین: میشنوم...

به آرومی زمزمه کرد و پلکاش رو روی هم فشار داد
انریکه با دیدن اشکایی که با بسته شدن چشمای زین روی صورتش ریخت، ترسش از بین رفت و با ناراحتی کنار برادر کوچکترش روی تخت نشست

میدونست باید به افرادی که بیرون اتاق بودن خبر بده... ولی ترجیح میداد چند دقیقه کنار اون موجود آسیب دیده بمونه...

انریکه: زینی؟... همه چی تموم شد عزیزم... دیگه هیچکس نمیتونه اذیتت کنه... من اینجام، اجازه نمیدم کسی بهت آسیب بزنه

زین نفس عمیقی کشید و چشماش رو باز کرد
زین: قول میدی؟

انریکه با قاطعیت سرش رو به نشونه ی مثبت تکون داد و لبخند غمگینی روی لباش نشوند...

انریکه: قول میدم عزیزم... لطفا گریه نکن...
هرکاری که تو بخوای انجام میدیم، باشه؟... همه چی درست میشه زین

زین طلایی های متلاطمش رو به چشمای شکلاتی برادرش دوخت... بغض سنگینی تو گلوش نشسته بود و نفس کشیدن رو براش سخت میکرد...

زین: نذار هیچکس بیاد تو اتاق.... نمیخوام هیچکی رو ببینم...

انریکه چند لحظه با گیجی نگاهش کرد و بعد نفس عمیقی کشید... یعنی وضع برادرش انقدر بد بود؟!؟

انریکه: آدمایی که پشت در این اتاق نشستن، دوستت دارن زین... میدونی که قرار نیست بهت صدمه بزنن... چرا_

زین: قول دادی انریکه...

انریکه پلکاش رو روی هم فشار داد و بزاق تلخ دهنش رو قورت داد

My heart beats for you Donde viven las historias. Descúbrelo ahora