هی گاااایز
چطورید؟متاسفم بخاطر فاصله ای که بین پارتا میفته
این واقعا برای خودمم آزار دهندس
ولی چاره ای نیست ☹روم نمیشه شرط بذارم
خودتون ووت و کامنت بزارید 😂❤و لطفا
من شرطی نذاشتم که برای پر کردنش نقطه کامنت کنید
وقتی بالای 50 بار نقطه کامنت میذارید
نویسنده خوشحال نمیشه، به شعورش توهین میشه!
لطفا نکنید اینکارو 😊امیدوارم از پارت جدید لذت ببرید و منو فحش ندید😂💚💙
_____________________________.
.
.
.
.
.
.
.
لیوان قهوش رو آروم به لب هاش نزدیک کرد و مقداری ازش رو نوشیدنور خورشید از پنجره به داخل میتابید و فضای دلچسبی رو براش ساخته بود، حیف که هری باهاش نبود...
با به یاد آوردن هری، لبخند کمرنگی روی لباش نشست و دستش رو زیر چونش تکیه گاه کرد
دلش رو شکونده بود و دلیل اشکاش شده بود، ولی با تمام اینها چشم سبز فرفریش، شب قبل براش پیانو زده بود و مثل همیشه صدای زیباش آرامش رو به قلب بی قرارش برگردونده بود.
مثل همیشه هری موفق شده بود از وسط باطلاق نجاتش بده...!
ایوان مسیر نگاه لویی رو دنبال کرد و وقتی با خیابون خالی مواجه شد، پوفی کشید و ی تیکه ی بزرگ از کیکش رو تو دهنش چپوند
لویی دقیقا طوری رفتار میکرد که انگار شب قبل رو به یاد نداره، پس ایوان هم تصمیم گرفته بود چیزی رو به روش نیاره.
ولی خب این لبخند های گاه و بی گاه پسر چشم آبی و اومدنشون به کافه ی نزدیک خونه، نشون میداد که چقدر حالش بهتر از این چند روزه!لویی: ایوان؟
با صدای لویی از فکر بیرون اومد و نگاهش رو به لبخند کمرنگ روی لبای برادرش دوخت
ایوان: بله؟
لویی: اولین باری که دیدمت... فکر میکردم تو قراره کسی باشی که هری رو از چنگم در میاره!... فکر میکردم هری قراره با تو باشه و منو رها کنه... دلم میخواست سر به تنت نباشه، میخواستم با دستای خودم بکشمت!
تک خنده ای از بین لب های ایوان بیرون اومد و باعث پررنگ تر شدن لبخند روی لب های لویی شد
لویی: اما الان... الان واقعا خوشحالم که برادری مثل تو دارم...
ممنون بخاطر همه چیز... این مدت خیلی کمکم کردی و من خیلی اذیتت کردم. فقط میخوام بدونی که خیلی دوست دارم، میدونم که هیچوقت نشونش ندادم ولی واقعا دوست دارم...
متاسفم بخاطر تمام اذیت و آزاری که بهت رسوندم

ESTÁS LEYENDO
My heart beats for you
Fanfiction_Complete_ هری: معذرت ميخوام فرشته کوچولوی من... لویی:برای چی؟ هری: همش تقصیر من بود... باید ازت محافظت میکردم لویی: تو تلاشتو کردی هری هری: پس باید بیشتر تلاش میکردم... منو ببخش عزیز دلم لبخند تلخی روی لب های لویی شکل گرفت لویی: تقصیر من و تو نیست...