سلاااااام
خوبید؟احساس میکنم اندازه ی قرن نبودم 😐😂
با عرض معذرت گوشیم سوخته بود
و تا گوشی جدید بخرم ی مقدار زمان برد
امیدوارم داستان از یادتون نرفته باشه 😄دیدید پسرم با صدای بهشتیش ترکوند؟ :")
تولد کاپ کیکمونم مبارک 😍💚
امیدوارم از پارت جدید لذت ببرید 💙💚
____________________________________·
.
.
.
.
.
.
.
نایل: چرا چاییتو نمیخوری؟نایل با مقداری عصبانیت پرسید و چشمای آبیش رو مستقیم روی پسر فلک زده ای که معذب زیر نگاه اون خانواده ی پر جمعیت نشسته بود، دوخت....
شان: اممم شاید بخاطر اینکه این چهارمین چاییِ که برام میارید؟
شان با ی لبخند معذب گوشه لبش گفت و نگاه ملتمسش رو به لویی که با نیشخند روبه روش نشسته بود، دوخت....
زین همونطور که دستش رو جلوی دهنش گرفته بود و به لویی تکیه داده بود، طوری که فقط لویی متوجه حرفاش بشه شروع به صحبت کرد....
زین: نایل از این یارو خوشش اومده
لوییم دستش رو جلوی دهنش گرفت و مثل خود زین جوابش رو داد
لویی: مگه استریت نیست؟
زین: شاید تغییر گرایش داده خب.... قیافشو نگاه کن...
هردو همزمان به قیافه ی خوشحال و پاپی مانند نایل که به شان زل زده بود، نگاه کردن و بعد دوباره به حالت اولیه برگشتن
لویی: انگار به دایناسور بستنی تعارف کردن...
زین ریز ریز خندید و برای اینکه مشخص نشه الکی سرفه کرد
زین: لویی نذار از دست بره وگرنه سوژه کردنه نایلو از دست میدیملویی سرش رو تکون داد و دستش رو دور شونه ی زین حلقه کرد
لویی: حواسم هست....
لبخند شیرینی روی لباش نشوند و سرش رو ی خورده روی شونش کج کرد و با لحنی که هیچکس قادر به مخالفت کردن باهاش نباشه، شروع به صحبت کرد...
لویی: شان چطوره ی مدت پیشمون بمونی... ها؟
شان با چشمای گرد شده نگاهش رو به لویی دوخت.... شوخیش گرفته؟

VOUS LISEZ
My heart beats for you
Fanfiction_Complete_ هری: معذرت ميخوام فرشته کوچولوی من... لویی:برای چی؟ هری: همش تقصیر من بود... باید ازت محافظت میکردم لویی: تو تلاشتو کردی هری هری: پس باید بیشتر تلاش میکردم... منو ببخش عزیز دلم لبخند تلخی روی لب های لویی شکل گرفت لویی: تقصیر من و تو نیست...