هی گايز
خوبيد؟امتحاناتون خوبن؟😆
امتحانای من تازه از هفته ی ديگه شروع ميشن 😑حتما باید غر بزنم که کامنت بذاريد و ووت بديد؟😐😂
امیدوارم از پارت جدید لذت ببرید 💚💙
_____________________________.
.
.
.
.
.
.
هری: ماما ماما.... داره برف مياد!با صدای ذوق زده ی هری توجه ادرینا و انریکه، که مشغول حرف زدن بودن، بهش جلب شد....
بلافاصله لبخند پررنگی روی لبهای هردوشون نشست و پشت پنجره کنار هری ایستادن...
ادرینا: خدای من... هری برف روی زمينم نشسته!
هری: پس ميشه بريم بازی؟
ادرینا به آرومی خندید و دولا شد و گونه ی نرم پسر کوچولوش رو بوسید....
ادرینا: فقط اگه قول بدی تو جنگ برفی به برادرت سخت نگیری!
هری آروم خندید و چند بار بالا پایین پرید و بعد دست انریکه رو گرفت و دنبال خودش کشیدش....
هری: زود باش ديگه.... دیر ميشه هاااا
انریکه با خنده سرش رو تکون داد و کاپشن خودش و هری رو از کمد بیرون کشید
انریکه: خیلی خب شیرینک.... آروم بگیر الان میریم
همزمان کاپشن هاشون رو دستشون گرفتن تا بپوشن ولی با صدای ظریف و خواب آلود کوچکترین عضو خانواده با لبخند به سمتش چرخيدن....
زینِ 3 ساله در حالی که فقط ی بلوز گشاد و بلند تنش بود و چشمای پف کرده از خوابش رو میمالید، جلوی ورودی اتاق ایستاده بود و گوش خرس پشمالوی عروسکیش رو تو دستش گرفته بود و مشخصا تا جلوی اتاق خرس بیچاره رو کشیده بود!
زین: صبح بخیر فرفری.... صبح بخیر شکلاتی
لبخند روی لبای هری و انریکه به بزرگترین حد ممکنش رسید....
اون عروسک خوابالو با صدای گرفته از خوابش واقعا پرستیدنی بودهری/ انریکه: مورنینگ کیوتی....
زین بلافاصله دستاش رو باز کرد و با لبهای آويزونش به قهرمانای زندگی قشنگش نگاه کرد
زین: بغل....
انریکه زودتر از هری به سمت زین رفت و با خنده شیرین ترین عضو خانواده رو به آغوش کشید و بوسه ی محکمی روی لپ نرمش گذاشت....
ESTÁS LEYENDO
My heart beats for you
Fanfic_Complete_ هری: معذرت ميخوام فرشته کوچولوی من... لویی:برای چی؟ هری: همش تقصیر من بود... باید ازت محافظت میکردم لویی: تو تلاشتو کردی هری هری: پس باید بیشتر تلاش میکردم... منو ببخش عزیز دلم لبخند تلخی روی لب های لویی شکل گرفت لویی: تقصیر من و تو نیست...