37

5.2K 591 963
                                    

هی گايز
خوبيد؟

امتحاناتون خوبن؟😆
امتحانای من تازه از هفته ی ديگه شروع ميشن 😑

حتما باید غر بزنم که کامنت بذاريد و ووت بديد؟😐😂

امیدوارم از پارت جدید لذت ببرید 💚💙
_____________________________

.
.
.
.
.
.
.
هری: ماما ماما.... داره برف مياد!

با صدای ذوق زده ی هری توجه ادرینا و انریکه، که مشغول حرف زدن بودن، بهش جلب شد....

بلافاصله لبخند پررنگی روی لبهای هردوشون نشست و پشت پنجره کنار هری ایستادن...

ادرینا: خدای من... هری برف روی زمينم نشسته!

هری: پس ميشه بريم بازی؟

ادرینا به آرومی خندید و دولا شد و گونه ی نرم پسر کوچولوش رو بوسید....

ادرینا: فقط اگه قول بدی تو جنگ برفی به برادرت سخت نگیری!

هری آروم خندید و چند بار بالا پایین پرید و بعد دست انریکه رو گرفت و دنبال خودش کشیدش....

هری: زود باش ديگه.... دیر ميشه هاااا

انریکه با خنده سرش رو تکون داد و کاپشن خودش و هری رو از کمد بیرون کشید

انریکه: خیلی خب شیرینک.... آروم بگیر الان میریم

همزمان کاپشن هاشون رو دستشون گرفتن تا بپوشن ولی با صدای ظریف و خواب آلود کوچکترین عضو خانواده با لبخند به سمتش چرخيدن....

زینِ 3 ساله در حالی که فقط ی بلوز گشاد و بلند تنش بود و چشمای پف کرده از خوابش رو میمالید، جلوی ورودی اتاق ایستاده بود و گوش خرس پشمالوی عروسکیش رو تو دستش گرفته بود و مشخصا تا جلوی اتاق خرس بیچاره رو کشیده بود!

زین: صبح بخیر فرفری.... صبح بخیر شکلاتی

لبخند روی لبای هری و انریکه به بزرگترین حد ممکنش رسید....
اون عروسک خوابالو با صدای گرفته از خوابش واقعا پرستیدنی بود

هری/ انریکه: مورنینگ کیوتی....

زین بلافاصله دستاش رو باز کرد و با لبهای آويزونش به قهرمانای زندگی قشنگش نگاه کرد

زین: بغل....

انریکه زودتر از هری به سمت زین رفت و با خنده شیرین ترین عضو خانواده رو به آغوش کشید و بوسه ی محکمی روی لپ نرمش گذاشت....

My heart beats for you Donde viven las historias. Descúbrelo ahora