هری: ی بار دیگه بگو
لویی پوفی کشید و چشماش رو چرخوند و البته که در ازای چرخش چشماش نیپل بیچارش بین انگشتای هری پیچونده شد!
بدنش رو جمع کرد و دستش رو روی دست هری کوبید
لویی: آییی... این پنجمین باریه که داری میپرسی هری!
هری پوفی کشید و دستش رو بین موهای بلندش کشید
هری: یعنی الان ایوان برادرِ توعه؟لویی لبهاش رو جمع کرد و سرش رو تکون داد
لویی: با اینکه این هنوزم همون سوال قبلیه، ولی آره... یعنی خودش به جرارد گفتِ پسر فیلیپه... امروز جواب آزمایش آماده میشههری لبهاش رو جمع کرد و سرش رو ی خورده روی شونش کج کرد
هری: تو... الان هیچ حس خاصی نداری؟
لویی شونه ای بالا انداخت و چهرش کمی تو هم رفت
لویی: به نظرم مغزم هنوز باورش نکرده... نمیدونم انگار هنوز گیجم... انگار تا با چشمای خودم جواب آزمایش رو نبینم باورم نمیشه!
هری نفس عمیقی کشید و دستاش رو روی هوا نگه داشت و ابروهاش بالا پریدن
هری: مغزم داره سوت میکشه... اگه اینجوری باشه و تو برادر ایوان باشی، صاحب اون کلاب هم فیلیپه!
لویی شونه ای بالا انداخت و سرش رو به شونه ی هری تکیه داد و انگشتاش رو دور لیوانش حلقه کرد
لویی: میگم امروز بریم ملاقاتش؟... احتمال داره مرخص بشه
هری سرش رو تکون داد و بعد به آرومی سرش رو به سر لویی تکیه داد
هری: آره حتما... جواب آزمایشم میتونیم بگیریم اینجوری...کمی از قهوش رو مزه کرد و دستش رو کنار صورت لویی گذاشت
هری: چرا صبحونه نمیخوری؟
لویی: میلم نمیکشه... اعصابم از این همه فکر بهم ریخته
لبخند کمرنگی روی لبای هری نشست... اگه کیتنش رو نمیشناخت که بدرد لای جرز دیوار میخورد
هری: به مال و اموال فیلیپ فکر میکنی؟
لویی شونه هاش رو بالا انداخت و نگاهش رو به لیوانش دوخت
لویی: مشکل اینجاست که نمیدونم دقیقا باید به چی فکر کنم... ولی آره... به خونه و کلابی که ازش حرف زدیم فکر میکنم...
به اینکه منو فروخت، چون پول نداشت هم فکر میکنم...!هری ابروهاش رو به آرومی تو هم کشید و دست لویی رو بین انگشتاش گرفت
هری: انقدر خودتو اذیت نکن لاو... م_
لبخندی روی لبای لویی نشست و سرش رو از روی شونه ی هری برداشت و به چشمای سبزش نگاه کرد
لویی: اشتباه نکن هری... من اذیت نمیشم...
ی جورایی باید ازش ممنون باشم... احتمالا این تنها خوبیِ که تمام عمرم بهم کرده...

VOCÊ ESTÁ LENDO
My heart beats for you
Fanfic_Complete_ هری: معذرت ميخوام فرشته کوچولوی من... لویی:برای چی؟ هری: همش تقصیر من بود... باید ازت محافظت میکردم لویی: تو تلاشتو کردی هری هری: پس باید بیشتر تلاش میکردم... منو ببخش عزیز دلم لبخند تلخی روی لب های لویی شکل گرفت لویی: تقصیر من و تو نیست...