38

6K 555 1.3K
                                        

سلاااااااام

دلم براتون تنگ شده بود 😍

فاک به هر چی درس و امتحانه که مزاحم واتپدم ميشه 😞

دیر اومد
ولی این پارت طولانی ترين پارته بوکه
5900 کلمه 😎

اگه کامنتا خوب باشه سعی میکنم جمعه پارت بعدو آپ کنم 😀

و اینکه ما الان دو روزه مهمون داریم اگه جاییش مشکل داره بگيد درست کنم
وقت اديت نداشتم 😄

اگه جایی از حرفای ميلانو نفهميديد بگيد ترجمه کنم 😂❤

امیدوارم از پارت جدید لذت ببرید 💚💙

____________________________

.
.
.
.
.
.
.
.
.
آنا: لویی کمکم میکنی ظرفا رو بذارم؟

لویی با لبخند از روی میز پایین پرید و مشغول گذاشتن ظرف های شام شد

البته این کار با دستی که باند پیچی شده، و در معرض سرما قرار گرفته ی مقدار سخت بود....

آنا فوق العاده مهربون و خونگرم بود و حس خوبی به لویی ميداد و لویی واقعا از معاشرت با اون دختر لذت میبرد، و اصلا احساس غریبی باهاش نداشت طوری که انگار سالها میشناختش....!

ظرف ها رو روی کابینت گذاشت و ظرف لازانیا رو از آنا گرفت و تو فر گذاشت....

بعد از برف بازی، آنا و دیانا لازانیا درست کرده بودن و بقیه مشغول گرم کردن خودشون شده بودن....
به نظر ميومد اون دو نفر دوستای خوبی برای هم بشن....

هری: لو.... بیبی؟

با شنیدن صدای هری که از اتاق ميومد، از آشپزخونه خارج شد و وارد اتاق شد....

هری تازه از حموم اومده بود و مشغول بررسی لباسایی بود که روز قبل تو کمد چيده بودشون....

خب....
از اونجایی که جرارد تا تو شورت هری رو هم پر برف کرده بود، هری برای گرم شدن، مجبور شده بود دوش بگيره...

و خب هیچکسم نميتونست ثابت کنه که جرارد این کار رو از قصد انجام داده....
به هیچ عنوان!

لویی: هری؟.... چی ميخوای؟

هری نفس عمیقی کشید و به سمت لویی چرخید، لبهاش رو روی هم فشار داد و سرش رو کمی کج کرد....

هری: به نظرت چی بپوشم؟

لویی با لبخند کمرنگی جلوی کمد ایستاد و لباسا رو دونه دونه جابه جا میکرد....

My heart beats for you Où les histoires vivent. Découvrez maintenant