42

5.3K 559 1K
                                    

سلاااااام

گایز من تک تک کامنتاتون رو میخونم
و ازشون انرژی میگیرم 😍❤

من نمیدونستم کسی که دست چپش درد میگیره
ام اس داره 😐
خداروشکر به دانسته هام اضافه شد😂
#بار_علمی_ بوک

امیدوارم از پارت جدید لذت ببرید 💚💙
___________________________

.
.
.
.
.
.
.
.
با نوری که تو چشمش خورد زیر لب نچی گفت و بدنش و بیشتر بین دستای هری جا کرد...

هری به چهره ی بانمک و تو هم رفتش ریز ریز خندید و دستش رو نوازش وار روی شکم لویی کشید و دست دیگش رو روی چشمای لویی گذاشت تا نور اذیتش نکنه و بتونه راحت بخوابه...

با از بین رفتن نور لبخندی روی لبهای لویی نشست و زيرلب هووومی گفت...

هری بوسه ی نرمی روی گردنش گذاشت و نفس عمیقی توی گردنش کشید
هری: اوممم بوی توت فرنگی ميدی کیتن...

لبخند روی لبهای لویی پررنگ تر شد و دستش رو روی دستی که شکمش رو نوازش میکرد گذاشت

لویی: شلوغ نکن استايلز...

هری به صدای بم شده از خوابش آروم خندید و گاز ریزی از لاله ی گوشش گرفت

هری: من دارم میرم شرکت لویی... وقتی بیدار شدی صبحونتو کامل بخور

لویی اخماش رو تو هم کشید و کمی به سمت هری چرخید و با برداشته شدن دست هری از روی چشماش، به آرومی پلکاش رو از هم فاصله داد و از بین مژه های بورش به هری نگاه کرد

لویی: نرو

لبخند عمیقی روی لبهای هری نشست و بوسه ی کوتاهی نوک بینی لویی گذاشت
هری: مجبورم برم عزیزم... ولی زود برميگردم...

لویی بینیش رو چین انداخت و چپ چپ به هری نگاه کرد
لویی: من حوصلم سر ميره...

هری به آرومی از روی تخت بلند شد و لباساش رو از تو کمد درآورد
هری: زین خونس بیبی... میتونید تا شب تو سر و کله ی هم بزنید

لویی روی تخت نیم خیز شد و نگاهه تقریبا عصبانیش رو به هری دوخت
لویی: تا شب؟!؟

هری به سمتش چرخید و به چهره ی ناراحت دوست پسرش نگاه کرد...

لبخند کمرنگی روی لباش نشوند و بیخیال عوض کردن لباساش شد و روی تخت کنار لویی نشست و دستای ظریفش رو بین انگشتاش گرفت و به ارومی پشت دستش رو نوازش کرد

My heart beats for you Où les histoires vivent. Découvrez maintenant