15

6.6K 706 773
                                    

سلام
خوبین؟ خوشین؟

این پارت خیلی مهمه
پس لطفا با دقت بخونيد 😄

و اینکه 4500 کلمس 😑
پس لطفا انگشتاتونو تکون بديد
و برام کامنت بذاريد تا انرژی بگیرم 😀
ووتم فراموش نشه
( غر نزنم نميشه 😂)

امیدوارم لذت ببرید 💙💚

______________________________



.
.
.
.

همون طور که دستاش رو روی سرش گذاشته بود، به غرغر های برادر کوچکترش گوش ميداد....

دقیقا از زمانی که چشم باز کرده بود و برای صبحونه وارد آشپزخونه شده بود، همین وضعیت بود

واقعا هیچ ایده ای نداشت که چه موضوعی انقد زین رو شاکی کرده!

زین: تو اون مغز فاکیش نميره که.... فاک بهش.... خرس گنده....
" حرف حرفه منه بیبی "

با حرص ادای لیام رو در آورد و قیافش رو کج و کوله کرد....
بعد دوباره اخماش رو تو هم کشید و با عصبانیت دستاش رو تو هوا تکون داد

زین: فاک يو لیام پین.... اصلا فاک تو هر چی دوست پسر خره.... پسره ی خرس.... فاک_

نایل: زین اگه ی بار ديگه بگی فاک خودم پا میشم میکنمت

نایل با کلافگی گفت و سرش رو روی میز جابه جا کرد تا راحت تر به خوابش ادامه بده
فقط اگه صدای زین ميذاشت!

صدای اون پسر مثل زنگ تو سرش تکرار ميشد
صدای زین واقعا زيبا بود....
ولی نه برای 8 صبح!

زین با عصبانیت به سمت نایل چرخید تا جوابش رو بده که با کشیده شدن دستش توسط هری دهنش بسته شد....
هری اون پسر کوچولوی تخس که مثل شیر نعره میکشید و به دوست پسرش فحش ميداد رو به سمت خودش کشید و روی پاش نشوند

زین با ناراحتی تو بغل هری جابه جا شد، تا راحت تر بشينه
هری: چيه لیتل برو؟.... از چی عصبانی؟

هری با آرامش همیشگیش پرسید و بوسه ای روی شقیقه ی زین کاشت
زین: هر چی بهش ميگم نه.... گوش نميده.... الانم رفته حموم تا آماده بشه

با ناراحتی گفت و اخماش رو بیشتر از قبل تو هم کشید....
نگاهش رو به انگشتاش دوخت
هری: برای چی آماده بشه؟

زین: ميخواد منو ببره پیش خانوادش
خیلی آروم زمزمه کرد و سرش رو بیشتر از قبل تو یقش فرو برد

My heart beats for you Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang