27

4.3K 573 716
                                    

سلااااام 😍
ممنون بخاطر ووت و کامنتای پارت قبل
خیلییییی خوب بودن 😻

متاسفانه وقت اديت نبود ديگه اگه اشکالی داره شرمنده 😑

با آب قند و اورژانس وارد شوید
با تچکر 😐

امیدوارم از پارت جدید لذت ببرید 💚💙

______________________________

.
.
.
.
.
.
.
.
.

لویی:

جرارد بدون اینکه کلمه ای رو به زبون بياره گوشیش رو قطع کرد و روی مبل انداخت
بدون اینکه حتی برای لحظه ای نگاه از هری بگيره به سمت آشپزخونه اومد....

استرس سلول به سلول بدنم رو پر میکرد....
خدایا.... آخه چی انقدر آشفتش کرده؟!

دیانا: حتی با به دنیا اومدن میلانم دلش با جرارد صاف نميشد!.... نم_

جرارد: کافیه دیانا.... زندگيمونو برای آدمی که بویی از انسانیت نبرده تعریف نکن!

حالا ديگه تمام وجودم از استرس میلرزه!
جرارد با صدای بلندی گفت و بدون توجه به نگاه بهت زده ی ديانا و لرز من از استرس، به چشمای هری زل زد

هری با گیجی نگاهش میکرد و مشخص بود که مثل من و ديانا متوجه علت عصبانیت جرارد نشده....

ديانا: جرارد!... چی شده؟!

جرارد: همین الان از اینجا میری و ديگه هيچوقت دنبال برادر من نمیای!

بدون توجه به سوال ديانا، با صدای بلندی گفت و باعث شد اخمای هری يه شدت تو هم برن....
از جاش بلند شد و درست به اندازه ی جرارد عصبانی به نظر میرسید!

چشمام از اشک پر شده بود و نميدونستم باید چی کار کنم....

هری: لویی اینجا نميمونه.... نميدونم یهو چت شد.... برام مهم نیست که از خونت بیرونم میکنی یا حتی اگه بهم توهینم بکنی اهمیتی نميدم.... ولی لویی با من مياد!

هری کلمه به کلمه و با تحکم گفت و نگاه چشمای سبزش رو روی جرارد نگه داشت

حالا هردو ایستاده بودن و درست مثل ببر های خشمگین بهم نگاه میکردن

جرارد با حرص یقه ی لباس هری رو تو مشتش گرفت و به دیوار پشتش کوبید

جرارد: اجازه نميدم اذیتش کنی.... اجازه نميدم به عنوان مال و اموال فيليپ باهاش رفتار کنی....

My heart beats for you Donde viven las historias. Descúbrelo ahora