50

5K 573 927
                                        

هی گایز ✋😁
امیدوارم تو این وضعیت مزخرف حالتون خوب باشه

برای پارت قبل هم واقعا ناراحتم
هم کامنتا کم بود و هم ووتا خیلی افت کردن!
ولی به هر حال
من ی پارت 6400 کلمه ای نوشتم

و انتظارم برای این پارت خیلی بالاس
چون این پارت و پارت بعد دوتا از مهمترین قسمت های این بوکن
و نوشتن پارت بعد قراره خیلی سخت باشه
پس لطفا بهم انرژی بدید 😊

امیدوارم از این پارت لذت ببرید💙💚
______________________________

.
.
.
.
.
.
.
قدم هاش رو محکم به سمت خونه برداشت و به آرومی زنگ در رو فشرد

بعد از چند دقیقه وقتی دیگه داشت ناامید میشد از اینکه کسی تو خونه زندگی میکنه، در با شتاب باز شد و مرد مقابلش با نیشخند عمیقی که روی لباش بود نگاهش کرد....

طرز نگاهش تمام تن زین رو میلرزوند، ولی پرو تر از این حرفا بود که بخواد بخاطر ی نگاه جا بزنه و کوتاه بیاد

فیلیپ: چی شده استایلزِ کوچک؟

سرش رو کمی بالا گرفت و نگاهش رو به فیلیپ دوخت....
تمام تلاشش رو میکرد محکم و قوی به نظر بیاد....

زین: باید حرف بزنیم....

فیلیپ خنده ی کثیفی کرد و سرش رو تکون داد
فیلیپ: حتما... مطمئنم صحبت خوبی خواهد بود گلد انجل...

5 ساعت قبل

زین: سه بار در جهت عقربه های ساعت همش بزن، بعد یک لیوان آرد بهش اضافه کن... آخه چرا باید در جهت عقربه های ساعت باشه!

لویی پوفی کشید و به اون موجود تنبل که روی صندلی نشسته بود و از روی کتاب براش میخوند چطور کیک درست کنه چشم غره رفت

لویی: حداقل بلند شو آردو بریز تو لیوان!

زین کمی فکر کرد و بعد سرش رو به چپ و راست تکون داد
زین: جون تو خیلی خستم ام... اصن انرژی ندارم.... خودت ی کاریش بکن...

لویی بیخیال همزدن تخم مرغا شد و با اخم به سمت زین چرخید

لویی: مثلا از صبح چه غلطی کردی که خسته ای؟... تو جز خوردن و خوابیدن کار دیگه ایم میکنی کلاغک؟

My heart beats for you Onde histórias criam vida. Descubra agora