هی گایز ✋😁
امیدوارم تو این وضعیت مزخرف حالتون خوب باشهبرای پارت قبل هم واقعا ناراحتم
هم کامنتا کم بود و هم ووتا خیلی افت کردن!
ولی به هر حال
من ی پارت 6400 کلمه ای نوشتمو انتظارم برای این پارت خیلی بالاس
چون این پارت و پارت بعد دوتا از مهمترین قسمت های این بوکن
و نوشتن پارت بعد قراره خیلی سخت باشه
پس لطفا بهم انرژی بدید 😊امیدوارم از این پارت لذت ببرید💙💚
______________________________.
.
.
.
.
.
.
قدم هاش رو محکم به سمت خونه برداشت و به آرومی زنگ در رو فشردبعد از چند دقیقه وقتی دیگه داشت ناامید میشد از اینکه کسی تو خونه زندگی میکنه، در با شتاب باز شد و مرد مقابلش با نیشخند عمیقی که روی لباش بود نگاهش کرد....
طرز نگاهش تمام تن زین رو میلرزوند، ولی پرو تر از این حرفا بود که بخواد بخاطر ی نگاه جا بزنه و کوتاه بیاد
فیلیپ: چی شده استایلزِ کوچک؟
سرش رو کمی بالا گرفت و نگاهش رو به فیلیپ دوخت....
تمام تلاشش رو میکرد محکم و قوی به نظر بیاد....زین: باید حرف بزنیم....
فیلیپ خنده ی کثیفی کرد و سرش رو تکون داد
فیلیپ: حتما... مطمئنم صحبت خوبی خواهد بود گلد انجل...5 ساعت قبل
زین: سه بار در جهت عقربه های ساعت همش بزن، بعد یک لیوان آرد بهش اضافه کن... آخه چرا باید در جهت عقربه های ساعت باشه!
لویی پوفی کشید و به اون موجود تنبل که روی صندلی نشسته بود و از روی کتاب براش میخوند چطور کیک درست کنه چشم غره رفت
لویی: حداقل بلند شو آردو بریز تو لیوان!
زین کمی فکر کرد و بعد سرش رو به چپ و راست تکون داد
زین: جون تو خیلی خستم ام... اصن انرژی ندارم.... خودت ی کاریش بکن...لویی بیخیال همزدن تخم مرغا شد و با اخم به سمت زین چرخید
لویی: مثلا از صبح چه غلطی کردی که خسته ای؟... تو جز خوردن و خوابیدن کار دیگه ایم میکنی کلاغک؟

VOCÊ ESTÁ LENDO
My heart beats for you
Fanfic_Complete_ هری: معذرت ميخوام فرشته کوچولوی من... لویی:برای چی؟ هری: همش تقصیر من بود... باید ازت محافظت میکردم لویی: تو تلاشتو کردی هری هری: پس باید بیشتر تلاش میکردم... منو ببخش عزیز دلم لبخند تلخی روی لب های لویی شکل گرفت لویی: تقصیر من و تو نیست...