سلام 🙋🙋🙋
خوبيد؟کامنتای پارت قبل خداااااا بود 😂😍
شب اول 600 تا کامنت!!!
پشمام ریخت 😂
عاشقتونم 😍به جاش منم با ی پارت 5200 کلمه ای اومدم
😎کامنت زیاد بذاريد انرژی داشته باشم بعدیو
زود بنویسم 😄امیدوارم از پارت جدید لذت ببرید 💙💚
______________________________.
.
.
.
.
.
.
.
هری: پل متاسفم.... ميدونم که قرار بود امشب رو خونت باشی.... ولی واقعا نميتونم ریسک کنم....پل لبخندی زد و روبه روی هری روی مبل نشست
پل: نگران چیزی نباش پسر.... من میتونم امشب رو اینجا باشم.... نمیخواد ذهن خودتو درگیر کنی...لبخند کمرنگی روی لبای هری نشست و دستش رو نوازش وار بین موهای خوش حالت لویی کشید....
حتی چهره ی غرق در خواب اون پسر هم پر از استرس بود و نشون ميداد که روزش چقدر سخت گذشته....
هوا تاریک شده بود و هری کلی کار برای انجام دادن داشت، ولی هنوز دلش نمیومد سر لویی رو روی مبل بذاره و به کاراش برسه....
نه تا وقتی که لویی تو خواب اخماش رو تو هم میکشید و گاهی زیر لب ناله میکرد...
هری نفس عمیقی کشید و سرش رو کمی کج کرد و بوسه ای روی پیشونی لویی گذاشت....
روی مبل لم داده بود و لویی روی پاش نشسته بود و بدن سبکش روی بدن هری بود و سرش رو روی سینه ی پسر چشم سبز گذاشته بود و لباسش رو تو مشتش فشرده بود تا مبادا اون پسر تنهاش بذاره....!
پل: هری.... بهتره زودتر برگردين خونه.... اينجا ديگه امن نیست....
هری نفس عمیقی کشید و سرش رو تکون داد
هری: حق با توعه.... شاید بهتر باشه فردا برگردیم خونه....پل: نمیخوای در مورد امروز.... چیزی به جرارد بگی؟
هری چشماش رو روی هم فشار داد و سرش رو به پشتی مبل تکیه داد
هری: نميدونم... واقعا هیچ ایده ای ندارم که باید چیکار کنم.... جرارد ديوونه ميشه با فهميدنش....!پل سرش رو تکون داد و دستاش رو قلاب کرد و زیر سرش گذاشت
پل: ميدونم... ولی نگفتنش همه چی رو براتون سخت میکنه.... ميدونی که اگه خودش بفهمه بازم مثل سری قبل شر به پا ميشه....
ESTÁS LEYENDO
My heart beats for you
Fanfic_Complete_ هری: معذرت ميخوام فرشته کوچولوی من... لویی:برای چی؟ هری: همش تقصیر من بود... باید ازت محافظت میکردم لویی: تو تلاشتو کردی هری هری: پس باید بیشتر تلاش میکردم... منو ببخش عزیز دلم لبخند تلخی روی لب های لویی شکل گرفت لویی: تقصیر من و تو نیست...