سلام
حالتون خوبه؟
امیدوارم سالم باشید 🙄😅میبینید چقد تند تند دارم آپ میکنم؟
شمام بچه های خوبی باشید ووت و کامنت بذارید 🤗امیدوارم از پارت جدید لذت ببرید💙💚
______________________________.
.
.
.
.
.
.
.
برای بار هزارم از گوشه ی چشم به پسری که چشماش به نظر خیلی آشنا میومد نگاه کرد....عجیب بود.... هری مطمئن بود تا حالا اون پسر رو ندیده ولی چشماش.... چشماش جوری بودن که انگار مدتها باهاشون زندگی کرده!
ایوان: هی داری معذبم میکنی.... تمومش کن رفیق!
هری سریع نگاهش رو به مقابلش دوخت و نفس عمیقی کشید....
ماجرا از این قرار بود که هری شب قبل موبایلش رو تو ماشین لیوان جا گذاشته بود و ایوان از صبح زود جلوی در خونشون منتظرش بود، چون میترسید زنگ بزنه و پسرک چشم طلایی دوباره "توله سگ" خطابش کنه!
و وقتی هری گفته بود قصد داره برگرده جلوی کلاب تا ماشینش رو برداره، اصرار کرده بود تا برسونتش....
و حالا هم با هم به سمت کلاب میرفتن.... بی خبر از فکر و خیالی که برای لویی درست کرده بودن....!
هری: چشمات برام آشناس... قبلا همدیگه رو دیدیم؟
ایوان به آرومی خندید و سرش رو به چپ و راست تکون داد
ایوان: من هنوز حتی اسمتم نمیدونم، چه برسه به آشنایی قبلی!
هری نفس عمیقی کشید و لبخند کمرنگی روی لباش نشست
هری: من هری استایلزم.... متاسفم بخاطر دیشب.... بخاطر من مسیرت دور شدایوان: مهم نیست.... من عادت دارم تو شهر چرخ بزنم...
هری آروم خندید و چشماش رو زیر کرد
هری: چطور؟.... دزدی یا پلیس؟ایوان شیرین خندید و باعث شد روی بینیش چین بانمکی بیوفته
ایوان: هیچکدوم... فقط مثل تو کسی تو خونه منتظرم نیست....
هری لبخند روی لباش رو جمع کرد....
هری: تنها زندگی میکنی؟ایوان: آره.... وقتی 13 سالم بود مادرم مرد
هری با گیجی ابروهاش رو تو هم کشید
هری: پس پدرت چی؟ایوان با بی حسی زمزمه کرد
ایوان: سالی یکی دوبار میاد پیشم.... از زمانی که به دنیا اومدم تا همین الان که 22 سالمه....

ESTÁS LEYENDO
My heart beats for you
Fanfiction_Complete_ هری: معذرت ميخوام فرشته کوچولوی من... لویی:برای چی؟ هری: همش تقصیر من بود... باید ازت محافظت میکردم لویی: تو تلاشتو کردی هری هری: پس باید بیشتر تلاش میکردم... منو ببخش عزیز دلم لبخند تلخی روی لب های لویی شکل گرفت لویی: تقصیر من و تو نیست...