26

5.6K 596 648
                                        

ببینید کی کونشو تکون داده و آپ کرده 😎
چطوريد خرس تنبلا؟

بخاطر جوابایی که پارت قبل بهم دادید مچکرم
ولی باید بگم اصلا قرار نبود به حرفتون گوش کنم حتی اگه مخالف بودید
و در واقع قبل نوشتن اون سخنان گوهربار من سه پارت بعدی داستان رو با لب تاپ نوشته بودم 😄
و اون پارت صرفا جهت گرفتن امضای تک تکتون برای به فاک رفتن بود....
اصلنم به این موضوع که خیلی عوضیم ربطی نداره 😝😂

خیلی از گوست ريدرا رو هم اونجا دیدم و باهاشون آشنا شدم 😂❤

گايز نگران پایان داستان نباشید
من بهترین پایان رو براش در نظر گرفتم😊

خب بسه ديگه 😄
بریم برای پارت جدید

امیدوارم از این پارت لذت ببرید 💚💙

______________________________

.
.
.
.
.
.
.
.

لویی:

نگاهم به شهری بود که از جلوی چشمام رد ميشد....
بارسلون شهر زیباییه و من واقعا دوسش دارم....

جرارد دو هفته پیش وسايلش رو به خونه ی جدیدشون منتقل کرد و این شهر رو برای من رویایی تر کرد

بالاخره بعد از چند روز کار کردن، دیروز کار چیدمان وسایلشون تموم شد و برای شام امشب من و هری رو دعوت کردن....

البته نایل هم خیلی اصرار داشت باهامون بیاد، چون به نظرش دست پخت دیانا باید خیلی خوشمزه باشه.....
ولی خب هری اجازه نداد و این موضوع منتفی شد!

هری پشت فرمون نشسته و مدام بهم امر و نهی میکنه
درست مثل هميشه.....

و البته که من هيچ توجهی به حرفاش ندارم!

هری: فهمیدی؟

با چرخيدن سرش به سمت من، متعجب بهش نگاه کردم
_چی؟

هری: خدای من.... لویی گوش نمیکردی؟

بیخیال خندیدم و سرم رو به پشتی صندلی تکیه دادم

_خب تو یک ساعته داری دستور میدی.... من اگه بخوامم نميتونم به همشون گوش کنم....
اصلا مگه تو شاهی شاهزاده ای چیزی هستی که انقدر دستور میدی؟

با بیخیالی گفتم و زانوهام رو به داشبرد تکیه دادم و تقریبا لم دادم روی صندلی

هری: من شاه و شاهزاده نیستم، ولی دوست پسرم ی پرنسس نازک نارنجی و لوسه!

با تعجب و چشمای گرد شده سرم رو به سمتش چرخوندم
_هی من لوس نیستم!

My heart beats for you Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang