61

4.3K 566 1.6K
                                    

سلااااام
خوبین؟

چقد بزرگ شدید ماشالا
اینجا چقد عوض شده 😂

میدونم خیلی فاصله داره بین پارتا میفته ولی دیگه به بزرگی خودتون ببخشید
امتحان دارم هنوز 🥴

این پارتم کوالای نازم تایپ کرد
وگرنه من حالا حالاها نمیتونستم آپ کنم
بیایید دونه دونه بوسش کنید 😻
deliiiii_b_10

برای اینکه مجبور باشم پارت بعد رو زودتر بنویسم شرط میذارم
اینجوری حوصله ی شمام سر نمیره 😂
215 تا ووت
600 تا کامنت
ببینم چه میکنید 😎

ی نکته ی مهم:
در مورد حرفایی که لویی با دکترش زد،
بعدا تو بوک توضیح میدم

امیدوارم از پارت جدید لذت ببرید 💙💚
__________________________

.
.
.
.
.
.
.
.
.
هری: آروم لو، به خودت فشار نيار... بذار کمکت کنم، خدای من ی ذره حرف گوش کن!

بی توجه به توصیه های تکراری هری و نگرانی های همیشگیش، بلوزش رو از تنش بیرون کشید و گوشه ی اتاق رهاش کرد
بلوز گشادش رو از سرش رد کرد و بی توجه به دردی که تو سینش پیچید به سمت پنجره ی اتاق رفت.

هری: بیبی ی ذره آروم تر، چیکار داری میکنی؟... تو فقط چند ساعته که از بیمارستان مرخص شدی، میخوای خودتو به کشتن بدی؟

لویی پلکاش رو روی هم فشار داد و با حرص به سمت پسر کلافه ی پشت سرش چرخید

لویی: آره... آره ميخوام خودمو به کشتن بدم... اصلا به تو ربطی نداره هری، به تو ربطی نداره چند دقیقه راحتم بذار... خستم کردی

مدام دورم میچرخی و مثل بچه ها لوسم میکنی، باور کن من برای پوشیدن لباسام به کمک کسی احتیاج ندارم و از 4 سالگی خودم انجامش دادم!... ی خورده تنهام بذار خسته شدم انقدر دورم چرخیدی و با کارات آزارم دادی!

برو شرکت برو خرید، هر کار که میخوای بکن فقط کاری به کار من نداشته باش... نمیخوام الان ببینمت!

هری بهت زده با چشمای گرد شده چند قدم عقب رفت و بزاق تلخ دهنش رو قورت داد... سابقه نداشت لویی اینجوری باهاش حرف بزنه
اصلا سابقه نداشت لویی با کسی اینطور تند و بداخلاق باشه...!

My heart beats for you Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang