6

5.8K 725 910
                                        

های گایز 👋

ی سارای غمگینه بی حوصله ی خسته اميدواره که از پارت جدید خوشتون بیاد :-)

و البته که اميد داره انگشتاتون رو تکون بدین و براش کامنت بذارين 😒😞

_____________________________

.
.
.
.
.


.
.
چند دقیقه ای ميشد که از تختش دل کنده بود و به اون پسر زل زده بود
روی تخت کنارش نشسته بود و در مورد کاری که ميخواست بکنه ذره ای تردید نداشت...

به تک تک اعضای بدنش نگاه کرد
قد کوتاه و بدن ظریفش...

لبهای نازک و قرمزش که فوق العاده زیبان...

بینی کوچولو و موهای فندقی رنگ و بهم ریختش...

ولی چیزی که اونو خاص میکنه چشماشه...

چشمای آبی رنگش که هری تا به حال مثلشون رو نديده...

و معصومیتی که تو اون تیله های دریایی موج ميزنه اون موجود رو به زیباترین حدش میرسونه...

دستشو نوازش وار روی گونه ی لویی کشید
لویی با حس نوازش دستی روی گونش از خواب بیدار شد...

با به يادآوردن اتفاقات چند ساعت قبل، چشماش رو بسته نگه داشت...
و واقعا هیچ ایده ای نداشت که چه کسی داره نوازشش میکنه!...

با شنیدن اون صدای بم آشنا، بدنش زیر لمس دست هری لرزید
هری: نباید اون کار رو میکردی... تقصیر خودت بود که کتک خوردی... ميدونم بیداری... پس چشمات رو باز کن

نفس لرزونی کشید و آروم لای پلکاش رو باز کرد...
نگاهی به چهره ی خنثی هری انداخت و سعی کرد کمی ازش دور شه
واقعا دلش نمیخواست دوباره کتک بخوره!

هری: نترس کاریت ندارم...
چشماش رو به اون آبی های ترسیده دوخت و نیشخندی روی لباش شکل گرفت

لویی: چ_چی از جونم_جونم ميخوای؟
لویی با صدای لرزونش پرسید و باعث خنده ی آرومی از طرف هری شد

هری: اومدم باهات صحبت کنم لویی... باید به ی نتیجه برسیم تا بتونيم با هم کنار بياييم

لویی با تردید نگاهش میکرد ولی آروم سری تکون داد تا اون ادامه بده

هری: ميدونی... تو بخاطر مشکل من و پدرت اینجایی...
و خب دیشب بهم نشون دادی که از این موضوع اصلا راضی نیستی...
با خودم گفتم شاید ترجیح ميدی آزاد باشی و از اینجا بری...
و من تلافی کار پدرت رو سر برادرت و خانوادش در بيار_

لویی:چیییییی؟؟؟؟
با جیغ پرسید و دست سالمش رو تکیه گاهش کرد و سعی کرد بشينه...

اما طرف مقابل هری رو داریم که کاملا از واکنش لویی راضيه!

My heart beats for you Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin