های گایز 👋
ی سارای غمگینه بی حوصله ی خسته اميدواره که از پارت جدید خوشتون بیاد :-)
و البته که اميد داره انگشتاتون رو تکون بدین و براش کامنت بذارين 😒😞
_____________________________
.
.
.
.
.
.
.
چند دقیقه ای ميشد که از تختش دل کنده بود و به اون پسر زل زده بود
روی تخت کنارش نشسته بود و در مورد کاری که ميخواست بکنه ذره ای تردید نداشت...به تک تک اعضای بدنش نگاه کرد
قد کوتاه و بدن ظریفش...لبهای نازک و قرمزش که فوق العاده زیبان...
بینی کوچولو و موهای فندقی رنگ و بهم ریختش...
ولی چیزی که اونو خاص میکنه چشماشه...
چشمای آبی رنگش که هری تا به حال مثلشون رو نديده...
و معصومیتی که تو اون تیله های دریایی موج ميزنه اون موجود رو به زیباترین حدش میرسونه...
دستشو نوازش وار روی گونه ی لویی کشید
لویی با حس نوازش دستی روی گونش از خواب بیدار شد...با به يادآوردن اتفاقات چند ساعت قبل، چشماش رو بسته نگه داشت...
و واقعا هیچ ایده ای نداشت که چه کسی داره نوازشش میکنه!...با شنیدن اون صدای بم آشنا، بدنش زیر لمس دست هری لرزید
هری: نباید اون کار رو میکردی... تقصیر خودت بود که کتک خوردی... ميدونم بیداری... پس چشمات رو باز کننفس لرزونی کشید و آروم لای پلکاش رو باز کرد...
نگاهی به چهره ی خنثی هری انداخت و سعی کرد کمی ازش دور شه
واقعا دلش نمیخواست دوباره کتک بخوره!هری: نترس کاریت ندارم...
چشماش رو به اون آبی های ترسیده دوخت و نیشخندی روی لباش شکل گرفتلویی: چ_چی از جونم_جونم ميخوای؟
لویی با صدای لرزونش پرسید و باعث خنده ی آرومی از طرف هری شدهری: اومدم باهات صحبت کنم لویی... باید به ی نتیجه برسیم تا بتونيم با هم کنار بياييم
لویی با تردید نگاهش میکرد ولی آروم سری تکون داد تا اون ادامه بده
هری: ميدونی... تو بخاطر مشکل من و پدرت اینجایی...
و خب دیشب بهم نشون دادی که از این موضوع اصلا راضی نیستی...
با خودم گفتم شاید ترجیح ميدی آزاد باشی و از اینجا بری...
و من تلافی کار پدرت رو سر برادرت و خانوادش در بيار_لویی:چیییییی؟؟؟؟
با جیغ پرسید و دست سالمش رو تکیه گاهش کرد و سعی کرد بشينه...اما طرف مقابل هری رو داریم که کاملا از واکنش لویی راضيه!

ŞİMDİ OKUDUĞUN
My heart beats for you
Hayran Kurgu_Complete_ هری: معذرت ميخوام فرشته کوچولوی من... لویی:برای چی؟ هری: همش تقصیر من بود... باید ازت محافظت میکردم لویی: تو تلاشتو کردی هری هری: پس باید بیشتر تلاش میکردم... منو ببخش عزیز دلم لبخند تلخی روی لب های لویی شکل گرفت لویی: تقصیر من و تو نیست...