سلام 👋
حالتون چطوره؟
تعطیلات خوش میگذره؟ 😄امیدوارم از پارت جدید لذت ببرین 💙💚
ووت و کامنت فراموش نشه 😀
______________________________
.
.
.
.
لویی روی تخت هری نشسته بود و با کنجکاوی وسائل اتاق رو از نظر میگذروند....
دلش ميخواست در تک تک کمدها رو باز کنه و داخلشون رو بگردهولی حقیقتا میترسید که هری عصبانی بشه...
و لویی در حال حاظر علاقه ای به عصبانی کردن پسر چشم سبز نداشت!...از طرفيم درد پاش این اجازه رو بهش نميداد...
هری بعد از اینکه لویی رو به اتاقش آورده بود وارد در ديگه ای که تو اتاق بود _که لویی حدس ميزد دستشویی باشه_ شده بود
و چند دقیقه ای ميشد که خبری ازش نبود....انریکه بعد از صبحونه به هری گفته بود که به شرکت ميره تا کاراش رو سرو سامون بده و تا شب منتظرش نباشه...
و لویی به این فکر میکرد که منظور هری و انریکه از خونه کجاست!
با ظاهر شدن هری تو چارچوب در لویی از فکر درومد و نگاهش رو به پسر چشم سبز دوخت
هری: بیا اینجالویی با تردید از جاش بلند شد و لنگ لنگان به سمت هری قدم برداشت
و پشت سرش از در رد شدبا دیدن فضای اطراف متوجه شد که تو حمومن...
واقعا بهش نیاز داشت و خوشحال بود که بعد از چند روز ميتونه حموم کنه
چشمای منتظرش رو به هری دوخت....که باعث شد هری با تعجب نگاهش کنه
هری:چيه؟لویی: امممم... مگه قرار نیست حموم کنم؟
هری چشماش رو چرخوند و به پسر خنگ مقابلش چشم دوخت
هری: پس فک کردی قراره چه غلطی کنی تو حموم؟کلافه پرسید و منتظر به لویی نگاه کرد
و واقعا درک نميکرد که چرا اونم منتظر نگاهش میکنه!دست به سینه ایستاد و اخماش رو توهم کشید
هری: منتظر چی هستی؟لویی هم مثل خودش دستاشو روی سینش بهم گره زد
لویی: اگه قراره من حموم کنم تو چرا اینجایی؟
و اگه قراره تو حموم کنی من چرا اينجام؟...
تکلیف منو مشخص کن پام درد میکنههری متعجب به پسر مقابلش چشم دوخت و شک داشت که اون پسر عقلی تو سرش داشته باشه
VOCÊ ESTÁ LENDO
My heart beats for you
Fanfic_Complete_ هری: معذرت ميخوام فرشته کوچولوی من... لویی:برای چی؟ هری: همش تقصیر من بود... باید ازت محافظت میکردم لویی: تو تلاشتو کردی هری هری: پس باید بیشتر تلاش میکردم... منو ببخش عزیز دلم لبخند تلخی روی لب های لویی شکل گرفت لویی: تقصیر من و تو نیست...