چطورید توت فرنگیا 😍
نکته: کتک زدن نویسنده با دمپایی گناه کبیره است و پیگرد قانونی دارد😐✌
این قسمت: نویسنده ی بد
خرس تنبلای مظلوم 😸ببخشید بخاطر تاخیر 🙏
بجاش 4900 کلمه براتون نوشتم 😄با ووت و کامنت فراوون وارد شوید
امیدوارم از پارت جدید لذت ببرید💚💙
______________________________.
.
.
.
.
.
.
.
با حس تشنگی و سوزش گلوش ناله کرد و سعی کرد تکون بخوره....
احساس کوفتگی میکرد و حس میکرد از درون داره ذوب ميشه و حسابی گرمش بود....درد دستش هم امونش رو بریده بود، ولی بین این همه درد عجیب احساس آرامش میکرد....!
به آرومی لای پلکاش رو باز کرد...
اولین چیزی که دید تتوی روی سینه ی هری بود....پوست صاف و نرم سینه ی هری که از یقه ی کنار رفتش معلوم بود، رو زیر گونش احساس میکرد....
پس این همه آرامش بخاطر همین بود؟!
چشماش رو کامل باز کرد و سرش رو کمی عقب کشید...
هری عمیقا خوابیده بود و بین لبای صورتیش مقداری باز مونده بود....لبخند بی جونی روی لبای سفید لویی نشست....
هری خواب بود، پس ميتونست به اندازه ای که چند ساعت سیراب بشه نگاهش کنه....فقط به اندازه ای که چند ساعت فرصت بداخلاقی داشته باشه و بتونه به پسر چشم سبز سخت گیری کنه....
با به یاد آوردن اتفاقات روز قبل لبخندش محو شد و چشماش کم کم از اشک لبریز شد....
دیروز چه اتفاقی داشت میوفتاد؟
اگه هری نميرسید_ قرار بود بهش تجاوز کنن...؟!؟سرش رو پایین تر برد و چند قطره اشک از آبی های طوفانیش ریخت....
هری با حس خیسی روی سینش به آرومی چشماش باز شد....
تمام شب رو مدام بیدار شده بود تا تب لویی رو چک کنه و مطمئن بشه که مشکلی نداره....
ولی با تمام اين بیدار شدنا، پر آرامش ترین خواب این یک ماه رو داشت....سرش رو کمی چرخوند و متوجه چشمای باز و خیس لویی شد....
بلافاصله هول کرده سرش رو بلند کرد و سر لویی رو روی دستش گذاشت....
هری: بیبی.... چی شده؟.... درد داری؟
لویی آروم سرش رو به نشونه ی منفی تکون داد
درسته که دستش درد داشت، ولی اونقدری نبود که نتونه تحملش کنه....
![](https://img.wattpad.com/cover/188643505-288-k961842.jpg)
ESTÁS LEYENDO
My heart beats for you
Fanfic_Complete_ هری: معذرت ميخوام فرشته کوچولوی من... لویی:برای چی؟ هری: همش تقصیر من بود... باید ازت محافظت میکردم لویی: تو تلاشتو کردی هری هری: پس باید بیشتر تلاش میکردم... منو ببخش عزیز دلم لبخند تلخی روی لب های لویی شکل گرفت لویی: تقصیر من و تو نیست...