سلام 🤗
واقعیتش اینه که نمیدونم اینجا چی باید بگم
دلم بی نهایت برای نوشتن مای هارت تنگ میشه
درواقع از همین الان دلتنگشم :)هر شروعی پایانی داره
و بی نهایت خوشحالم که تونستم به این پایان برسم
چون تنها ترسی که موقع پابلیش کردن بوک داشتم این بود که نتونم تمومش کنم
ولی حالا ی جورایی به خودم افتخار میکنم
😂از همه ی کسایی که ناخواسته تیکه ای از نوشته هام، به نوشته هاشون شبیه شد معذرت میخوام
این واقعا عمدی نبوده ☺ممنونم بخاطر ووتایی که به داستان دادید
بخاطر اینکه براش زمان گذاشتید و از چشم های خوشگلتون کار کشیدین
تک تک کامنتایی که برام گذاشتید، یادگار از این تجربه ی شیرین برام میمونهداستان زندگیه شخصیت های مای هارت برای ما به آخر رسید
ولی شخصیت هایی که من ساختم و شما بهشون پر و بال دادید، تا ابد تو خاطر من زندگی میکنن
*-*داستان مای هارت در اینجا به اتمام رسید
ولی راه من و شما ادامه دار خواهد بود
اگر دوست داشتید به fall سر بزنید :)شاید گاهی از مای هارت تو کانال مکالمه ی نانوشته یا قسمتی از آینده بذارم
اونجا باهام همراه باشید *-*شخصیتای بوکم تو جیبتون نذارید
و از دزدیدنشون خودداری کنید
کار زشتیه 😂میلانمم دست به دست نکنید تن بچم خورد شد 🤨
دلم برای کامنتای شما و مای هارت تنگ میشه
:")ی دنیا ازتون ممنونم، و دوستتون دارم
سارا 💙17 شهریور 1399

VOCÊ ESTÁ LENDO
My heart beats for you
Fanfic_Complete_ هری: معذرت ميخوام فرشته کوچولوی من... لویی:برای چی؟ هری: همش تقصیر من بود... باید ازت محافظت میکردم لویی: تو تلاشتو کردی هری هری: پس باید بیشتر تلاش میکردم... منو ببخش عزیز دلم لبخند تلخی روی لب های لویی شکل گرفت لویی: تقصیر من و تو نیست...