سلاااااام
چطورید توت فرنگیا؟ 😍من: خب بچه ها این داستان هپی اندینگه!🤗
بچه ها: تو قراره سد تمومش کنی، نمیخوام☹
من: نه دارم میگم هپی اندینگ_
بچه ها: یعنی میخوای لوییو بکشی؟ 😭
من: نه من کلا نمیخوام هیچکسو بکش_
بچه ها: هری قراررررره بمیره؟؟؟
من: ....
بچه ها: ظالم چطوری دلت میاد؟ 😭😭😭
من: 🚶♀️🚶♀️🚶♀️🚶♀️این مکالمه ی هر پارت من با شماهاس 😐😂😂
گاااایز من هیچکسو نمیکشم
این داستان هپی اندینگه
انقد منو فحش ندید😐😂پارت قبل ووت و کامنتا خیلی خوب بود
و نتیجشم شد اینکه من به جای درس خوندن نشستم پارت نوشتم
و فاک فرستادم به هر چهارتا امتحان هفته ی دیگم 😁
ی بوس پر از تف گوشه ی لپاتون 😽😼برای پارت بعد 600 تا کامنت و 220 تا ووت
🤗امیدوارم از پارت جدید لذت ببرید 💙💚
_____________________________.
.
.
.
.
.
.
.
.
جرارد کلافه و عصبی نگاهش رو از پسر اسیب دیده ای که با صورت رنگ پریده مثل موش اب کشیده روی تخت خوابیده بود و گه گداری ناله میکرد، گرفت و بین ایوان و تایلر گردوندجرارد: کجا پیداش کردین؟
تایلر: پیداش نکردیم، خودش به ایوان زنگ زد و آدرس داد... وقتی بهش رسیدیم وحشت زده کنار جاده نشسته بود و زانوهاش رو بغل کرده بود
مثل دیوونه ها خودش رو به جلو و عقب تکون میداد و انگار اصال متوجه نبود که زیر بارون
نشسته، جرارد اون اصلا حالش خوب نیست!
جرارد دستش رو عصبی بین موهای کوتاهش کشید و پلکاش رو روی هم فشار داد
جرارد: بخاطر همین میگم باید میبردیمش بیمارستان، اگر دوباره قلبش درد بگیره چی؟... ایوان من جدیم، باید ببریمش بیمارستان
ایوان نفس عمیقی کشید و در نیمه باز اتاق لویی، که حالا مدتی بود متعلق به خودش بود رو بست و به سمت جرارد و تایلر چرخید و با صدای آرومی شروع
به صحبت کرد
ایوان: جرارد دارم بهت میگم این چند وقت خیلی تنها تر از اونی شده که فکرشو بکنی، همه رو از خودش رونده و ازشون فاصله گرفته... حتی هریم از رفت و آمد و کاراش خبر نداره!

ESTÁS LEYENDO
My heart beats for you
Fanfiction_Complete_ هری: معذرت ميخوام فرشته کوچولوی من... لویی:برای چی؟ هری: همش تقصیر من بود... باید ازت محافظت میکردم لویی: تو تلاشتو کردی هری هری: پس باید بیشتر تلاش میکردم... منو ببخش عزیز دلم لبخند تلخی روی لب های لویی شکل گرفت لویی: تقصیر من و تو نیست...