62

4.3K 552 1.2K
                                        

سلاااااام
چطورید توت فرنگیا؟ 😍

من: خب بچه ها این داستان هپی اندینگه!🤗
بچه ها: تو قراره سد تمومش کنی، نمیخوام
من: نه دارم میگم هپی اندینگ_
بچه ها: یعنی میخوای لوییو بکشی؟ 😭
من: نه من کلا نمیخوام هیچکسو بکش_
بچه ها: هری قراررررره بمیره؟؟؟
من: ....
بچه ها: ظالم چطوری دلت میاد؟ 😭😭😭
من: 🚶‍♀️🚶‍♀️🚶‍♀️🚶‍♀️

این مکالمه ی هر پارت من با شماهاس 😐😂😂

گاااایز من هیچکسو نمیکشم
این داستان هپی اندینگه
انقد منو فحش ندید😐😂

پارت قبل ووت و کامنتا خیلی خوب بود
و نتیجشم شد اینکه من به جای درس خوندن نشستم پارت نوشتم
و فاک فرستادم به هر چهارتا امتحان هفته ی دیگم 😁
ی بوس پر از تف گوشه ی لپاتون 😽😼

برای پارت بعد 600 تا کامنت و 220 تا ووت
🤗

امیدوارم از پارت جدید لذت ببرید 💙💚
_____________________________

.

.
.
.
.
.
.
.
.
جرارد کلافه و عصبی نگاهش رو از پسر اسیب دیده ای که با صورت رنگ پریده مثل موش اب کشیده روی تخت خوابیده بود و گه گداری ناله میکرد، گرفت و بین ایوان و تایلر گردوند

جرارد: کجا پیداش کردین؟

تایلر: پیداش نکردیم، خودش به ایوان زنگ زد و آدرس داد... وقتی بهش رسیدیم وحشت زده کنار جاده نشسته بود و زانوهاش رو بغل کرده بود

مثل دیوونه ها خودش رو به جلو و عقب تکون میداد و انگار اصال متوجه نبود که زیر بارون

نشسته، جرارد اون اصلا حالش خوب نیست!

جرارد دستش رو عصبی بین موهای کوتاهش کشید و پلکاش رو روی هم فشار داد

جرارد: بخاطر همین میگم باید میبردیمش بیمارستان، اگر دوباره قلبش درد بگیره چی؟... ایوان من جدیم، باید ببریمش بیمارستان

ایوان نفس عمیقی کشید و در نیمه باز اتاق لویی، که حالا مدتی بود متعلق به خودش بود رو بست و به سمت جرارد و تایلر چرخید و با صدای آرومی شروع

به صحبت کرد

ایوان: جرارد دارم بهت میگم این چند وقت خیلی تنها تر از اونی شده که فکرشو بکنی، همه رو از خودش رونده و ازشون فاصله گرفته... حتی هریم از رفت و آمد و کاراش خبر نداره!

My heart beats for you Donde viven las historias. Descúbrelo ahora