46

5.2K 559 1.1K
                                        

هی گایز 🤗
خوبید؟

با ی پارت 5200 کلمه ای اومدم!

گایز من وقتی گفتم این داستان هپی اندینگه
تمام مزه ی داستانم رو از بین بردم
ولی این کارو کردم چون نمیخواستم بخاطر ی داستان ناراحت بشید یا استرس بکشید

الانم دارم میگم
این بوک هپی اندینگه!
میشه باورش کنید و دست از سر من و کشتن شخصیتام بردارید؟ 🙄😐😂

پارتی نیست که یکی نباید بگه
فلانی رو نکش اون یکی رو بکش
من از روز اولی که این بوک رو پابلیش کردم تا آخرش رو تو ذهنم نوشته بودم
پس این کاراتون کاملا بیهودس 😂😂😂

بریم برای پارت جدید
هر جا رو متوجه نشدید بپرسید
با کامنت فراوان وارد شید اون ستاره بیچاره رو هم انگشت کنید 😊

امیدوارم از پارت جدید لذت ببرید💚💙
_______________________________

.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

نگاهی به هات چاکلتش انداخت و تکه ای از کیک شکلاتیش رو تو دهنش گذاشت....

ایوانم سخت مشغول خوردن کیک شکلاتی و هات چاکلتش بود....
انگار که از قحطی فرار کرده بود!

نگاهش با نگاه متعجب لویی تلاقی پیدا کرد و به طور ناگهانی خشکش زد....
محتویات دهنش رو به زور قورت داد و با لبخند خجالت زده ای به لویی نگاه کرد

ایوان: اممم میدونی.... تنهایی غذا خوردن مزه نمیده بهم.... ااا بخاطر همین_ وقتی با کسی_

لویی به سرعت نگاهش رو از پسر معذب گرفت و دستاش رو دور لیوانش حلقه کرد

لویی: مشکلی نیست.... راحت باش...

عجیب اینجا بود که ذائقه ی هردو ی جور بود....
قبل از لویی، ایوان برای خودش هرچیز شکلاتی که تو منو موجود بود سفارش داده بود!

ایوان لبهاش رو با زبون خیس کرد و به صندلیش تکیه داد
ایوان: هری در مورد... دعوایی که بینتون پیش اومده.... برام گفت....

لویی با چشمای گرد شده به ایوان نگاه کرد و به سرعت نگاهش رنگ رنجیدگی به خودش گرفت...

برای چی باید برای اون پسر در مورد رابطشون میگفت؟.... اصلا کی فرصت کرده بود براش تعریف کنه؟!

My heart beats for you Where stories live. Discover now