هی گایز 😊🤚
4500 کلمه براتون نوشتم
جایزه ی کامنتای قشنگتون 😍😍😍بوس پس کله هاتون 💋
ادیت نشده 🙄🙄🙄
امیدوارم از پارت جدید لذت ببرید 💙💚
___________________________.
.
.
.
.
.
.
.
.
روی صندلی بیمارستان نشسته بود و پاهای کوچولوش رو آروم آروم تکون میداد...نقاشی قشنگش چهار قسمت شده بود....
دیگه نمیتونستن برن باغ وحش یا پیتزا بخورن...
اصلا منظور اون مرد از "دیگه هری وجود نداره" چی بود؟میلان خودش هری رو دید...
دید که چطور پشت اتاق لویی گریه میکرد... با چشمای خودش دید که هری روی زمین نشسته بود و برای لویی گریه میکرد، پس چجوری میشد وجود نداشته باشه؟ی قطره اشک روی لپای باد کرده از ناراحتیش ریخت و روی زمین افتاد....
اگه هری دیگه وجود نداشت لویی خیلی غصه میخورد....
میلان نمیخواست لولوش ناراحت باشه، دلش نمیخواست لبش خونی باشه یا مثل اون موقع که روی زمین خوابیده بود، هرچی صداش کرد بیدار نشه...دلش نمیخواست ببینه که پدرش گریه میکنه.... دلش نمیخواست دیگه هیچوقت صدای جیغای وحشت زده ی مادرش رو بشنوه....
یعنی اونام بخاطر اینکه هری قرار بود دیگه وجود نداشته باشه، گریه میکردن...؟
زین به نرمی کنارش نشست و دستش رو دور بدن کوچولوش حلقه کرد...
تمام این سه ساعتی که به بیمارستان رسیده بودن، میلان همینجوری روی صندلیش بغ کرده بود و حتی سرش رو بلند نمیکرد....
هیچکس عادت نداشت اون بمب انرژی رو اینجوری ببینه....
زین: میلان.... چطوره من و تو بریم پارک هوم؟
زین همونطور که بینیش رو با صدا بالا میکشید و سعی میکرد بغض دردناک گلوش رو قورت بده گفت.... ولی میلان هیچ واکنشی از خودش نشون نداد...
انگار که اصلا نشنید....نایل با آب پرتقالی که برای میلان گرفته بود جلوی پاش زانو زد و دستاش رو روی پاهای کوچولوی میلان گذاشت
نایل: ولش کن زین، پارک چیه... میلان گشنش شده بود.... درست نمیگم نیم وجبیِ شیطون؟
نایل با مهربونی گفت ولی بازم تغییری تو حال میلان ایجاد نشد....
زین: میلان اب میوتو بخور.... ضعف میکنی عزیزم....

YOU ARE READING
My heart beats for you
Fanfiction_Complete_ هری: معذرت ميخوام فرشته کوچولوی من... لویی:برای چی؟ هری: همش تقصیر من بود... باید ازت محافظت میکردم لویی: تو تلاشتو کردی هری هری: پس باید بیشتر تلاش میکردم... منو ببخش عزیز دلم لبخند تلخی روی لب های لویی شکل گرفت لویی: تقصیر من و تو نیست...