هی گایز 😊✋
تعطیلات خوش میگذره؟ 🤦♀️دیدید پیشیِ قشنگم تو بارسلونا اجرا کرد؟
دیدید که چگونه بهشت رو روی زمین آورد؟
😻💙خب بریم سراغ داستان
پارت 4900 کلمس
و من واقعا برای آپ کردنش استرس داشتم
میتونم بگم این استرس بعد از 20 پارت برگشته!
ولی خب به همون اندازه هیجانم دارم
😁🙄فک کنم همینجوری آپ کنم
تا بعد عید داستان تموم بشه!
😂🤦♀️ووت و کامنت فراموش نشه 😋
امیدوارم از این پارت لذت ببرید💙💚
_____________________________.
.
.
.
.
.
.
.
.
چشمای آبیش به آرومی باز شدن و با خستگی بدنش رو کشید....احساس میکرد ی وزنه ی سنگین به سرش آویزونه....
با دیدن ساعت که 4 بعد از ظهر رو نشون میداد، نگاهی به دور و برش انداخت و ناخودآگاه اخماش تو هم رفت....نه خبری از جرارد بود و نه هری....
همونطور که زیر لب غرغر میکرد به آرومی از جاش بلند شد و بعد از شستن صورتش از اتاق خارج شد...
عجیب بود.... حتی میلان و ساشا هم نبودن!به آرومی وارد آشپزخونه شد و با دیدن دیانا نفس راحتی کشید... همین که یک نفر خونه باشه خودش دلگرمیه!
لویی: صبح بخیر....
دیانا به آرومی چرخید و لبخندی روی لباش نشست
دیانا: بعد از ظهر توام بخیر گارفیلد کوچولو...لویی چشماش رو چرخوند و آروم خندید....
صندلی میز رو عقب کشید و خمیازه کشان پشت یکی از صندلیا نشستلویی: بقیه کجان دیانا؟
دیانا تو ظرف لویی پنکیک گذاشت و شکلات رو دستش داد....
میدونست لویی حتی اگه شب هم از خواب بیدار بشه، ترجیح میده وعده های غذاییش رو به نوبت بخوره!دیانا: جرارد سرکاره.... هریم صبح زود کار داشت رفت...
لویی به آرومی اخماش رو تو هم کشید و با کمی نگرانی چشمای درشتش رو به دیانا دوخت
لویی: چیزی خورد؟
دیانا آروم خندید و سرش رو تکون داد
دیانا: نگران نباش با میلان صبحونه خورد

KAMU SEDANG MEMBACA
My heart beats for you
Fiksi Penggemar_Complete_ هری: معذرت ميخوام فرشته کوچولوی من... لویی:برای چی؟ هری: همش تقصیر من بود... باید ازت محافظت میکردم لویی: تو تلاشتو کردی هری هری: پس باید بیشتر تلاش میکردم... منو ببخش عزیز دلم لبخند تلخی روی لب های لویی شکل گرفت لویی: تقصیر من و تو نیست...