Part_7(s2)

1.6K 353 525
                                    

به عکس چپتر نگاه کنین.جمله چینی نوشته شده که در ادامه میفهمین!
_____________________
تمام وسایل هایی که باید به دبی فرستاده میشدن رو شخصا اومده بود تا چک‌ کنه.بکهیون هر قتلش رو چه خواسته یا چه ناخواسته بود رو باید با بی نقصی انجام میداد تا روحش ارضا بشه.تمام اسلحه و خنجر هاش رو چک کرده بود.بمب ها قبلا توسط تیمی که توی دبی داشتن توی قسمت های مورد نظر وصل شده بود و آماده ترکیدن بودن.سم ها و دارو هایی که توی شیشه های ظریف بودن رو از درون نگهدارنده فومی در آورد و نگاهی بهشون انداخت.رنگ همشون به سرخی شراب بود تا درون شراب های افراد خالی بشه و چند تا به رنگ بی رنگ بودن تا اگه شخص مورد نظر چیزی جز شراب خورد توی اون ریخته بشن.بیشترش کشنده بودن و بعضی عوارضی چون سرفه خونین و غش کردن یا زخم کردن معده و مسدود کردن مجرای تنفسی داشتن.باکس کوچکی که توش خواب اور های قوی بود رو بیرون کشید و نگاهی بهشون انداخت.توی باکس دوازده تا مایع بود؛یعنی برای هر روز چهارتا!

فقط فردا قرار بود یکی از اون هارو خورد چانیول بده و به ماموریتش برسه،این یازده تا فقط برای اطمینان خاطر بودن تا اگه یکیش شکست زاپاس داشته باشن.در های تمام باکس هارو بست و از قسمت انبار هواپیما خارج شد.لوهان داشت با گوشیش حرف میزد و برای مزاحم نشدن به مکالمه اش به طرف در خروجی قدم برداشت تا لوهان راحت حرف هاش رو بزنه.

پس از چند دقیقه لوهان کنارش اومد و بکهیون گردنش رو به طرف لوهانی که گوشیش رو میبست چرخوند.نگاهی به قیافه تقریبا عصبیش انداخت و گفت:

-چیزی شده؟

لوهان سری به معنی نه تکون داد و زیر لب زمزمه کرد:«پسره احمق»بکهیون از اون زمزمه میتونست حدس بزنه که پشت خط کی بود چون تنها شخصی که بعد تلفنش لوهان رو عصبی میکرد یکی سازمان بود و یکی هم سهون!
میخواست ازش بپرسه که قضیه چیه ولی اونقدر بی حوصله بود که حوصله گوش دادن به جواب لوهان رو نداشت پس شانه ای بالا انداخت و به ماشین اشاره کرد:

-بریم تتو بزنیم؟

لوهان ابرویی بالا انداخت و با لحن متعجبی گفت:

+چی شد اینقدر یهویی؟

بکهیون شونه ای بالا انداخت و دست هاش رو توی جیب جین سیاه رنگش فرو کرد. حین قدم برداشتن به طرف ماشین خطاب به لوهان گفت:

-یه طرحی هست میخوام روی بدنم بزنم؛شایدم پیرسینگ هم کردم نمیدونم.

+پایه ام!

لوهان هم با قدم های تند شده خودش رو به ماشین رسوند و با هم راهی مغازه تتو کار شدن.رسیدنشون نیم ساعت طول کشید و با پارک شدن ماشین، بکهیون زود تر از لوهان وارد اون تتوزنی که در ظاهر تازه و کمی خرابه بنظر میومد شد در حالی که توش اتفاق های میوفتاد که هیچکس نمیتونست حتی درک کنه.با به صدا در اومدن زنگوله های بالای در پسر سرش رو به طرف بکهیون و لوهان چرخوند و گفت:

Angels of satanWhere stories live. Discover now