Part_23 (s1)

2.9K 622 165
                                    

کسایی که فالوم نکردن فالوم کنین:)
ازش لذت ببرید♡︎
______________________

روی چمن ها نشسته بود و به اسمون خیره شده بود.امروز بکهیون ۲۰ ساله شده بود.دهه اولش رو خوب گذرونده بود.دهه دوم زندگیش رو تصور نمیکرد تو همچنین حالتی باشه و شروع کنه، ولی خوب حداقل امروز شکنجه نشده بود یا کتک نخورده بود.نسیم خنک هوا آرومش میکرد.روی چمن ها دراز کشید و چشم هاش رو بست،در های ذهنش رو باز کرد.

وقتی این کار رو انجام میداد ایده ها و نظر های مختلفی به ذهنش میومدن.ایده ها و نظریه هایی که به ذهنش حمله میکرد غیر قابل شمارش بود، ولی بکهیون بازم ازش لذت میبرد.ذاتا جواب غار رو اونجوری بدست آورده بود.ولی کاش نمیاورد!

چانیول به بالکن بزرگ خونه رفت تا اونجا سیگار بکشه.هرچند خونه بزرگ بود، ولی علاقه شدیدی داشت که سیگارش رو توی هوای آزاد دود کنه.

به منظره خیره شده بود که جسمی نظرش رو ‌جلب کرد.در حالی که سیگارش رو دود میکرد چشم هاش رو تیز کرد تا اون فرد رو که روی چمن ها دراز کشیده رو تشخیص بده.اون بکهیون بود.

بکهیون روی چمن دراز کشیده بود و سنگینی نگاهی رو حس میکرد ولی اهمیتی بهش نداد تا مغزش بازم به کشفیات خودش بپردازه.نیم ساعت گذشته بود، ولی بازم اون نگاه ها از روش کنده نشده بود.

بکهیون کلافه از جاش بلند شد و به پشت سرش نگاه کرد تا ببینه اون فرد مزاحم کیه،با دیدن چانیول که با دید زدنش، سیگارش رو دود میکرد اخمی کرد.

اره.اون امروز باهاش کیک خورده بود ولی به این معنی نبود که با اون جانی اوکی بشه،بکهیون ازش نفرت داشت.فقط اون ثانیه به احساساتش اجازه نداده بود به کیک خوردنش دخالت کنن.همین!

از جاش بلند شد و وارد اشپزخونه شد تا برای خودش چیزی پیدا کنه و بخوره.همین که وارد اشپزخونه شد، کای رو دید.کای با چشم های زهراگین بهش نگاهی انداخت و بدون برداشتن قهوه اش از اونجا رفت.

چِش شده بود؟

•فلش بک•

روی تختش دراز میکشید که صدای باز و بسته شدن در توجهش رو جلب کرد.از جاش بلند شد و به طرف در چرخید و با دیدن کای تعجب کرد

+با هم کار داریم!

لحن کای ترسناک بود.

-چه کاری؟

+تو قراره به من لطفی بکنی بکهیون!

-لطف؟

نفهمید چی شد،کای از از دهن و موهاش گرفته بود و به طرف اتاقش میبرد.لنتی این چه مرگش شده بود؟

Angels of satanWhere stories live. Discover now