حرفای آخر پارت رو حتما بخونین خوشگلا!
————————————————
خودش رو از درون آغوش چانیول بیرون کشید.سرش تیر میکشید و یکم سر گیجه داشت.با دست هاش چانیول رو از خودش فاصله داد و به صدای گرفته بخاطر هق هق هاش اروم زمزمه کرد:-میشه مارو تنها بزاری؟
چانیول نگاه سوالی به لوهان انداخت و با دیدن لوهانی که به کاشی ها زل زده بود، بدون اینکه سوال اضافه ای بپرسه بلند شد و از اونجا خارج شد.بکهیون نگاه خالیشو به لوهان داد.اشک های خشک شده روی صورتش پاک کرد:
-قضاوت راحتره مگه نه؟
با شنیدن صدای بکهیون به خودش اوند و سرش رو بلند کرد.تا حالا هیچوقت چشم های بکهیون رو اونقدر سرد نسبت به خودش ندیده بود.بکهیون لبخند کجی زد:
-همه اینا تقصیر خودته...تو نقش بد این داستانی...این حرفات یادته لوهان؟من کودک تر از اونی بودم که بهم بگن چطور کمرم رو قوس بدم تا سکسی بشم!!
با بلند شدن صدای گریه لوهان بکهیون با نفرت به طرف فکش حمله کرد و فکش بین انگشت هاش فشرد:
-گریه کن،گریه کن و ضجه بزن، ولی وقتی میفهمی تا چه حد میتونی بلند ضجه بزنی که آخرین رازمو بفهمی!منتظر باش لوهان!!
فک لوهان رو با ضرب ول کرد و از دستشویی خارج شد.چشم هاش بخاطر اشک زیاد میشوخت و درد سرش کلافه اش کرده بود.با دیدن جسم کوچکی که از بین در،درون اتاق رو نگاه میکرد لبخند خسته ای زد.در رو باز کرد و روی زانو هاش نشست تا هم قد هیون باشه.
موهای فر و بلند هیون رو پشت گوشش داد و با لحن متاسفی گفت:
-ببخشید.صدامون خیلی بلند بود؟
هیون با دست های کوچک مژه های ملتهب بکهیون رو لمس کرد و اروم با لحن بچگانه ای زمزمه کرد:
+هیونگ گریه کردی؟
-اره...بیا بریم بخوابیم.
هیون رو درون بغلش کشید و از جاش بلند شد.هیون بوسه پاکی روی لب هاش گذاشت و باعث شد لبخندی بزنه:
+هیونگ گریه نکن باشه؟با اجوشی دعوا کردی؟بازم...بازم تورو میزنه؟
پس یادش مونده بود.اون شلاق هایی که بخاطر محافظت ازش خورده بود رو یادش مونده بود.لبخندی زد و شقیقه اش رو بوسید:
-نه.اجوشی منو نمیزنه دیگه.من حالم بد شد فقط.
+میشه...میشه امشب پیش شما بخوابم؟
YOU ARE READING
Angels of satan
FanfictionSeason one[Completed✅] Season two[ on going ] •اسم:فرشتگانِ شیطان •خلاصه:پارک چانیول تک فرزند قدرتمندترین مافیای کره و آسیا از وقتی که به دنیا اومد فهمید برای زنده موندن توی دنیای تاریکی که متولد شده برای حفاظت از خودش باید ظالم باشه و فقط با حس انت...