Part_38(s1)

2.6K 600 408
                                    


دو هفته از وقتی که فهمیده بود که آجوما مادر چانیوله میگذشت.اعتمادش له شده بود و الان هیچ ستونی برای تکیه نداشت.کیونگسو، لوهان و شیومین بودن ولی حتی دیگه به اونا هم شک داشت.

حس بچه ای رو داشت که از اعتمادش سواستفاده کردن و به شکل فجیعی اعتمادش توسط بزرگ‌تر هاش ‌له شده،درواقع هم همینجوری شده بود.احساسات ضعیف و اعتماد پاکش توسط آجوما نابود شده بود.

بازم به بالکن اومده بود.تنها جایی که بهش آرامش میداد.حس مزخرفی داشت.حس تنهایی زیادی دردناک بود!

تنهایی با بیرحم ترین شکل وارد تک تک آرواره های بدن میشه و فرد رو توی خودش حل میکنه و تنها فقط درد و بغضی که توی گلوش میمونه،باقی میمونه.

+سلام...

اون صدای آرامش بخش لوهان بود.به طرفش برگشت و نگاهش رو به اون چشم های آهویی داد.لبخندش واقعا صادقانه میومد ولی لبخند های آجوما هم صادقانه بنظر میومد!

سرش رو به معنی سلام تکون داد و سرش رو به طرف منظره برگردوند.لوهان روانشناس بود الان کاملا رفتار های بکهیون براش عادی بود.

واقعا نمیدونست چطوری قراره احساست آسیب دیده پسر رو به روش رو ترمیم کنه و به اون زخم ها زخم بی اعتمادی اضافه شده بود و مطمئن بود بکهیون الان کاملا نسبت به اطرافیانش بی اعتماده.اول باید یواش یواش اعتمادش رو بدست میاورد تا بتونه درمانش شروع کنه.

نکته اصلی درمانش اعتماد بود!

میخواست که سر صحبت رو باز کنه، در به صدا در اومد و آجوما وارد اتاق شد.با صدایی که از ته چاه میومد گفت:

+ارباب کار دارن.میخوان بکهیون رو ببینن.

بکهیون با چشم هایی که ازش نفرت میبارید به زن رو به روش نگاه کرد.لوهان کاملا حس عذاب وجدان آجوما رو حس میکرد.حس گناه داشت.حس گناهِ داشتنِ همچین پسری که باز هم بهش عشق میورزید.

بکهیون بدون حرفی از جاش بلند شد و جوری که داشت از کنارش رد میشد بدنش رو خم کرد که انگار اون زن چندش ترین چیز دنیاست!

بکهیون وارد اتاق چانیول شد و کنار وایستاد.توی دست چانیول کیسه ای بود و داشت محتواش رو از توش خارج میکرد.

+پلیس ها وسایل شخص تو رو که توی لباس ها بودن رو دادن.

-بهشون دست نزن و بدش به من!

بکهیون با صدای محکمی گفت و پسر بزرگ‌تر بدون اهمیت دادن به کارش ادامه داد.توی وسایلش ساعت،بالم لب،دستمال و یه دستبند بود.دستبند رو توی دست هاش گرفت و بهش نگاه کرد.تمام خون توی بدنش یخ زد و دستاش شروع به لرزیدن کرد.

Angels of satanOnde histórias criam vida. Descubra agora