Part_40 (s1)

2.7K 592 269
                                    


بدنش رو اروم تکون داد و در خیال این بود که بدنش بخاطر خوابیدن روی پارکت های خشک،گرفته باشه ولی با حس سطح نرمی ‌زیر بدنش چشم هاش رو اروم باز کرد تا ببینه که چطوری سر از یه تخت نرم و گرم در آورده.

چشم هاش رو اروم باز کرد و با دیدن چانیولی که روی شکمش دراز کشیده بود و بهش زل زده بود چشم هاش گشاد شد.با استرسی که نمیدونست از کجا به سراغش اومده با لکنت گفت:

-م....من چطور اومدم روی تخت؟...اصلا مهم نیست من میرم پایین ممممم

با نشستن لب های قلوه ای و داغی روی لب هاش حرفش توی دهنش خفه شد.چانیول با نهایت ملایمی، لب هاش رو اروم مک میزد و چشم هاش رو بسته بود.

دستش رو پشت گردن بکهیون گذاشت تا بیشتر از اون لب ها بچشه ولی دست های بکهیون مانع شدن و با قدرت زیادی پس زده شد.

از جاش بلند شد و دستش رو محکم روی لب هاش کشید و فریاد زد:

-فکر کردی داری چه غلطی میکنی؟

چانیول که تازه از شوک پس زده شدن در اومده بود اروم زمزمه کرد:

+تو شب مواظبم بودی!

بکهیون نفس لرزون و عصبی بیرون داد و با چشم هایی که توش آتیش داشت میرقصید خطاب به پسر بزرگ‌تر روی تخت توپید:

-مواظب نبودم!...منتظر این بودم که کی میمیری!....به چه دلیلی باید از کسی که آرزوی مرگش رو دارم محافظت کنم؟

بدون اهمیت دادن به چشم های شکسته چانیول اونو با قلبی که داشت به سینه اش فشرده میشد تنها گذاشت و به اشپزخونه رفت تا چیزی برای خوردن درست کنه.

بعد از نیم ساعت چانیول پایین اومد و بکهیون رو دید که داشت رشته های رامیون رو بین لباش میگرفت و میخورد.به قابلمه نزدیک شد و با دیدن خالی بودن قابلمه جلوی بکهیون نشست و با چشم های منتظر نگاهش کرد.

بکهیون، چانیول رو کاملا ایگنور کرده بود و داشت از رشته هاش لذت میبرد.ده دقیقه بود که اون چشم های آزار دهنده از روش برداشته نشده بود برای همین با حرص چاپستیک هارو توی کاسه اش پرت کرد و به چانیول نگاه کرد:

-چه مرگته؟

به چانیول توپید و منتظر چانیول موند تا جوابش رو بده.چانیول بازم به اون چشم های شفاف که الان لایه ای ابر های سیاه در بر گرفته بودش نگاه کرد و گفت:

+واقعا میخوای بمیرم؟!

بکهیون بدون درنگی گفت:

Angels of satanWhere stories live. Discover now