Part_9(s1)

3.1K 730 154
                                    

قبل از خوندن ووت رو بدین تا یادتون نرفته سویتی ها^~^
_________________________________________
تمام سلول های مغزش داشت کار میکرد!

قدرت بدنیش داشت زیاد میشد!

قلبش خون بیشتری داشت پمپاژ میکرد!

تمام گیرنده های حسیش از کار افتاده بود و هیچ حس دردی نداشت!

به زنجیری که از قلاده آویزون شده بود نگاه کرد....میتونست با یه چیز تیز اون زنجیر رو باز کنه اروم سرش رو اطراف چرخوند....چیزی دم دست نبود...دستاشو بلند کرد و به دستاش نگاهی انداخت....دکمه کتش!!

تیز بود!

همه ی چشم ها به نمایش خیره شده بود که اون پسر رو برا شلاق شدن اماده میکردن

بکهیون بدون اینکه کسی بفهمه دستش رو به زنجیر قلاده رسوند و با فشاری که بهش وارد کرد زنجیر پاره شد!

ولی زنجیر رو تو دستش نگه داشت تا موقعیت خوبی رو پیدا کنه

جلوش هیچ آدمی نبود....چون هیچکس حق اینو نداشت که جلو پارک چانیول بشینه یا پشتش بهش باشه!

الان وقتش بود!

نفسش رو بیرون داد و زنجیر رو ول کرد و با شتاب به طرف سکو دوید

کارش اونقدر سریع بود که کسی نتونست واکنش نشون بده نمیدونست اون انرژی به پاهاش چطوری وارد شد ولی یک ضرب به بالای سکو پرید و شلاقی که در حال حرکت بود مقصدش کمر اون پسرم بود با دستش گرفت!!

حس دردی تو دستش نداشت!!!

شلاق رو یک ضرب از دست اون شکنجه گر کشید و شلاق رو تکون داد درست دسته شلاق که قسمت سختش بود رو به سر اون مرد زد

کارهایی که انجام میداد اونقدر سریع بود که کسی نتونه واکنشی نشون بده!

یه چاقو زود از روی میز وسایل شنکنجه برداشت و طناب دور پسرک رو برید و دستشو و گرفت و فرار!

و تمام این کار هارو درست توی ۵۷ثانیه انجام داد!

همه ی حاضران توی مهمانی کلت هاشون رو در آوردن و به سمت طرفی که بکهیون و اون پسر میدوید،دویدن

بکهیون سرعت پاهاش اونقدر زیاد شده بود که خودشم در تعجب بود....خودشم نفهمید چطوری ولی در پشتی اون قصر رو پیدا کرد داشتن میدویدن که به حفاظ های میله ای رسیدن

بک رو به اون پسرک کرد گفت:

-یالا!......پاتو بزار رو دستم  برو اونور حفاظ!

Angels of satanWhere stories live. Discover now