Part_20 (s1)

2.9K 627 181
                                    


بعد شنیدن اون خبر وحشتناک ،یعنی نابود شدن محموله که محتوایش صد کیلو هیروئین بود.تمام رفتار های بکهیون یادش رفت و بکهیون رو بیرون انداخت تا جلسه اضطراری تشکیل بده.البته اون شوک باعث شده بود که یادش بره اون بکهیون همیشگی نبود و یه بکهیون افسارگسیخته بود که الان یه دختر رو تیکه تیکه کرده بود

بکهیون به اون کلاب باشکوه نگاهی انداخت و لبخند ترسناکی زد.البته چانیول و امثال اون به اونجا بار میگفتن درواقع برای یه انسان عادی اونجا یه قصری بود با جشن مجلل که دست همه مشروب بود.البته باید بار حیوون ها با مال آدم ها فرقی داشته باشه نه؟!

بکهیون در حالی که لق میزد و اهمیتی به قطره های خون که از دستش پایین میومد نمیداد از پله ها پایین اومد.وسط سالن بزرگ وایستاد،سرش رو بلند کرد و به سقف بلند اون مکان چشم دوخت و بازم لبخند زد و سرش رو اطراف چرخوند تا برا خودش الکل پیدا کنه

چشمش به پسری که هم سن چانیول بود افتاد که داشت بهش لبخند میزد و از مشروبش بهش تعارف میکرد.بکهیون بهش نزدیک شد و گیلاس رو از دستش گاپید و سر کشید.اون پسر آشنا میومد ولی نمیدونست کجا دیدتش،خواست که برگرده اون پسر صداش کرد

+بیون بکهیون

بکهیون پشت پا چرخید و با لحن پر تمسخری گفت:

-بیون بکهیون؟

پسر ابرو هاش رو بالا داد و با تعجب پرسید:

+مگه تو بیون بکهیون نیستی؟؟

بکهیون لبخند اِغوا کننده ای زد و به پسر نزدیک شد،بدنش رو کاملا بهش نزدیک کرد.دست هاش رو به گردن پسر مو بلند مشکی رسوند و پایین کشیدش.با لحن شهوت انگیز و آرومی در حالی که لب هاش به گوش پسر چسبیده بود زمزمه کرد:

-با اسم واقعیم دوست دارم صدام بزنی!

پسر آب دهنش رو با صدا قورت داد و در حالی که کمرش به خاطر دست های بکهیون که روی گردنش بود. خم شده بود پرسید:

+ا....اسم واقعیت؟

-اوهوم....شیطان!

همین که شیطان رو گفت پسر رو محکم به پشت هل داد و با چهره عصبی ازش جدا شد

اولین بار که بکهیون رو دیده بود خیلی اروم بود،الان حالات بکهیون اصلا برای ییشینگ قابل توصیف نبود،خیلی ضد و نقیض بود.درک نمیکرد چرا خودش رو شیطان معرفی کرده ولی چشای اون پسر واقعا تاریک بود

بکهیون وسط اون قصر میچرخید به همه نگاه میکرد،باید حمله میکرد.نمیدونست ولی خونش به جوش اومده بود و باید یه کاری بکنه،باید نقاشی بکنه!

Angels of satanWhere stories live. Discover now