قبل خوندن ووت بدین تا یهو یادتون نره*~*_______________________________________
حس مزخرفی داشت،داشت میلرزید چون با اون لباسای خیس رفته بود و خوابیده بود و الان هم کل بدنش درد میکرد حتما سرما خورده بود باید میرفت پایین و قرص بر میداشت میخورد تا حالش بهتر شه در حالی که میلرزید در رو باز کرد و با پاهای برهنه از پله ها پایین اومد گوشاش تیر میکشید و هیچ صدایی رو نمیشنید بدون نگاه کردن به چیزی وارد اشپزخونه شد و آجوما با دیدن حالش بهش نزدیک شد
+هی!....پسرم حالت خوبه....خدای من تب داری لباس هات هم نم داره....با خودت چیکار کردی....بیا اینجا ببینم....سوپ درست کردم بیا اینو بخور تا قرص برات بیارم
»بهتره که زود خوب شی چون کار داریم
اون صدای چانیول بود به طرفش برگشت و سوالی بهش نگاه کرد
و جوابش فقط یه پوزخند بود بعد به طرف یکی از گوشه های این قصر بزرگ رفت
بکهیون از وقتی که وارد اینجا شده بود جز اتاق و اون بالکن و اشپزخونه جاییش رو ندیده بود البته شکنجه گاه هم باید اضافه کرد+پسرم برو اول این لباس هارو بپوش بعد بیا سوپ بخور
آجوما لباس هارو دستش داد به طرف سوپش رفت....بکهیون هم که دیگه حوصله بالا رفتن از اون همه پله رو نداشت به طرف دستشویی نزدیک اشپزخونه رفت تا لباس هاش رو عوض کنه.....شلوار و تیشرتش رو در آورد و در حال پوشیدن یکی دیگه از اون شلوار های مشکل راحتی بود که حس کرد پشتش کسیه
به طرف پشتش نکاه کرد....
چانیول اینجا چیکار میکرد؟!
بکهیون زود پیراهنش رو جلو سینه برهنه اش گذاشت تا اون چانیول از دید زدن قفسه سینه اش دست برداره
چانیول به بکیهون نزدیک شده و بار هر نزدیک شدنش بکهیون یه قدم عقب میرفت که حس کرد کمرش به دیوار سرد برخورد کردهچانیول خیلی بدن دیده بود ولی بدن این پسر...
انگار از بلور ساخته شده بود....سفید...حساس(بخاطر کبودی ها)...براق...و فارغ از یه مو روی بدنش بود....ترقوه هاش برای جای دندون هاش وسوسه انگیز بود و اون نگاه ترسیده بکهیون حس بهتری بهش دست میداد....
به بکهیون نزدیک شد و دستاش رو دو طرف بدن بکیهون به دیوار چسبوندقلب بک داشت از جاش در میومد اون از مرد روبه رو میترسید....اون بجا اینکه به چشاش نگاه کنه به بدنش نگاه میکرد و این نوع رفتار ها برا بکهیون ساده زیادی بود....بدنش رو منقبض کرده بود و لحظه ای که دید اون مرد داره بهش نزدیک میشه چشاشو بست و محکم چانیول رو هل داد
چانیول هر چند عصبی شد ولی از واکنشش خوشش اومده بود چون میتونست به این منظور تنبیهش کنه
دستاشو از دیوار جدا کرد و به سوی در که میرفت گف:
YOU ARE READING
Angels of satan
FanfictionSeason one[Completed✅] Season two[ on going ] •اسم:فرشتگانِ شیطان •خلاصه:پارک چانیول تک فرزند قدرتمندترین مافیای کره و آسیا از وقتی که به دنیا اومد فهمید برای زنده موندن توی دنیای تاریکی که متولد شده برای حفاظت از خودش باید ظالم باشه و فقط با حس انت...