-د...داری چیکار میکنی؟!ب...به من نزدیک نشو!در حالی که به چانیول که با آرامش یکی از زانوش رو تخت میزاشت گفت و در عوض حرف پر استرسش فقط یه لبخند مرموز نصیبش شد نفهمید چی شد ولی چانیول سویشرت بکهیون رو از تنش به زور در آورد بکهیون در حالی که از هاله اشک جلو چشاش چیزی نمیدید سعی کرد بلند شه و چانیول رو پس بزنه ولی باعث شد سر چانیول به گردنش کشیده بشه و با فشار بازو های بکهیون رو فشار بده
بکهیون دستاش رو جلوی صورت چانیول گذاشت و این کار باعث شد چانیول عقب بکشه و بکهیون که داشت از تخت پایین میومد مچ پاش توی دست چانیول اسیر شد و با صورت روی زمین افتاد+تو حق نداری هیچ جا بری توله
نعره زد و بکهیون با گریه که داشت فریاد میزد گفت
-عوضی ولم کن برم!
و پاش رو تکون داد و پاش رو آزاد کرد چون میدونست در قفل بود به سمت یکی از مشروب های اون طرف اتاق رفت و محکم به دیوار زد و قطعه تیز شیشه رو توی دستش گرفت و با تهدید به طرف چانیول گرفت
-به من حق نداری نزدیک بشی عوضی...برو عقب...گفتم برو عقب!!
درحالی که صداش به شدت میلرزید گفت و دید که چانیول داره بهش نزدیک میشه شیشه رو به سمت رگ دستش گرفت و با چشم هایی که به رنگ خون در اومده بود با حال روانی واری گفت:
-اگه بیای جلو خودمو میکشم!
چانیول که فکر کرد داره چرند میگه یه قدم بهش نزدیک شد و این کارش باعث شد بکهیون قسمت تیز شیشه رو به دستش فشار بده و یه خط خون از اون زخم به طرف انگشت هاش بچکه
+باشه...باشه اون لعنتی رو بزار زمین....همین الان!!!
آخر جمله اش رو تقریبا نعره زد ولی برای بکهیون اهمیت نداشت ولی چانیول ترسیده بود نه برای اینکه براش مهم بود اون جواب رو میخواست پس برای جواب باید این پسر لعنتی زنده میموند
-در رو باز کن!
در حالی که شیشه رو بازم فشار میداد با لرز گفت چانیول اروم به سمت کتش رفت و کلید رو برداشت و در رو باز کرد مهم نبود الان جلوش کم میاره چون اون مجبور بود!
همین که در باز شد بکهیون به شدت از اتاق بیرون دوید و دست چانیول که برا گرفتن بازوش بالا اومد ناکام گذاشت فکرش کار نمیکرد برای همین اولین دری رو تو اون راهرو دید وارد شد و درش رو بست و قفل کرد و پشت به در نشست و شروع اشک ریختن شد هنوز نفساش سر جاش نیومده بود که با ضربه محکمی که به در خورد از جاش پرید به در نگاه کرد حس کرد پشتش کسیه برگشت و به پشت که نگاه کرد لعنت اون توی اتاق سهون بود و داشت با اون چشای لعنتی درونشو سوراخ میکرد در حالی که فقط شلوار لباس خوابش رو پوشیده بود و با بالا تنه برهنه از روی تخت داشت با ابرو های بالا رفتنه بهش نگاه میکرد و یک دفعه بلند شد و به سمت در رفت با این کارش بکهیون از شلوار سهون گرفت
YOU ARE READING
Angels of satan
FanfictionSeason one[Completed✅] Season two[ on going ] •اسم:فرشتگانِ شیطان •خلاصه:پارک چانیول تک فرزند قدرتمندترین مافیای کره و آسیا از وقتی که به دنیا اومد فهمید برای زنده موندن توی دنیای تاریکی که متولد شده برای حفاظت از خودش باید ظالم باشه و فقط با حس انت...