Part_39 (s1)

2.7K 618 326
                                    


شرایط اپ تغییر کرده و پایین توضیحات روند آپ رو حتما بخونید:)

_____________________
سهون با سرعت دیوانه واری حرکت میکرد و سعی در گمراه کردن چانیول داشت تا نتونه تعقیبشون کنه؛ولی چانیول از کنار تمام کوچه ها و ماشین هایی که در حال برخورد باهاش بودن جوری ویراژ میداد که سهون رو متعجب میکرد.

سهون که داشت توی خیابون با سرعت وحشتناکی میروند و‌ نگاهش رو بین چانیول و رو به روش میچرخوند.خیلی ناگهانی فرمون رو چرخوند و وارد یکی از کوچه ها شد.چرخیدن ماشین باعث بکهیون بیشتر بهش بچسبه.اون پسر ترسیده بود!

سهون از اون کوچه باریک که میگذشت جلوش کارتون های زیادی بودن که مانع میشدن حرکت کنه ول اهمیتی نداد و پاش رو روی پدال گاز فشار داد و با آخرین سرعت به طرف اون کارتون ها روند.

ماشین با بر خورد کارتون ها تکون بدی خورد ولی سهون تونست ازش بگذره و الان پشتش خروار ها کارتون که عین تپه جمع شده بودن و جلوی پارک چانیول رو میگرفتن!

سهون دید که بکهیون سرش رو از رو شونه اش برداشت و با نگرانی به پشت نگاه کرد"اون قانع شده"حرف های لوهان داشت توی مغزش طوفان بپا میکرد"تو قفسی از عشق بهش میدی که دردناک تره!"لوهان راست میگفت.اون هیچوقت قرار نبود صاحب اون قلب بشه.صاحب اون نگاه بکهیون بشه.هر کاری هم میکرد بکهیون آخر سر مال چانیول بود.مال یوداش!

حس ناتوانی مثل خنجری قلبش رو میدرید و سهون با قلبی که تیر میکشید معشوقش رو به آغوش گرفته بود.چرا نمیتونست صاحب عشقش بشه،چرا زندگی باهاش از اول لج کرده بود؟

اون عاشق بکهیون بود و نمیتونست بهش درد بده.نمیتونست و طاقت درد کشیدن بکهیون رو نداشت.چون میخواست هم نمیتونست به بکهیون درد بده،اون نمیخواست زندانبان جدید زندان معشوقش باشه!

به پشت نگاه کرد دید که چانیول دیگه پشت سرشون نیست.یعنی تونسته بود از دستش فرار کنه.کنار خیابون پارک کرد و بدون اینکه به بکهیون نگاه گفت:

+پیاده شو!

نمیتونست به اون چشم ها نگاه کنه.اون چشم ها اون رو تبدیل به پنج سالگیش میکردن که با عجولی کاری انجام میداد و حاصلش کتک های پدرش بود.حاصل عجولی الانش هم درد قفسه سینه اش بود.ناتوانی خیلی درد داشت!

بکهیون بدنش از منقبض بودن گرفته بود.بزور روی زمین نشست و روی زانو هاش نشست و به خیابون پشت سرشون نگاه کرد.سهون پشتش پیاده شد و به بکهیون که روی زمین نشسته بود و به خیابون پشت سرشون نگاه میکرد،نگاه کرد.

یعنی در حالی که ازش فرار میکرد،منتظرش بود.لعنت قلبش زیاد درد داشت!

+من میرم!

Angels of satanWhere stories live. Discover now