Part_15(s2)

1.4K 332 456
                                    


بوی خون،بوی جسد،بوی قسمت های سوخته گوشت بدن ها بخاطر بر خورد گلوله،ناله های دردمند مجروح ها،همگی و همگی درون گوش هاش اکو میشدن.پاهاش سست شده بود و حالت تهوع گرفته بود.با دست های لرزونش در فلزی رو باز کرد.روی زمین پر از جسد بود،جسد های هم دوره ای هاش،کسایی که باهاشون غذا میخورد،حموم میکرد یا حتی فقط یکبار از دور دیده بودتشون.

چیزی که باعث میشد به جنون کشیده بشه جسد های بچه ها بود.سه تا بچه بدلیل طناب دور گلوشون مرده بودن به علاوه دخترک،دخترکی که جانش رو بخاطر دوست هاش برای حفاظت از بکهیون فدا کرد.جانش رو برای کسی فدا کرده بود که تمام این ها بخاطر وجود خودش بود.

به طرف بچه رفت و روی زانوهاش نشست.دخترکی خودش رو درون بغلش انداخت و با لحن نازش شروع کرد:

+ممنونم پونصد و سی.تو خیلی هامون نجات دادی.دیگه به اون عکس های قهرمان ها نگاه نمیکنم چون من یه قهرمان واقعی دارم!

بغض داشت خفه اش میکرد.حس میکرد قلبش داره دریده میشه.سر دخترک رو روی سینه اش گذاشت و موهاش رو عمیق بوسید.دخترک با هیجان از بکهیون فاصله گرفت و گفت:

-پونصد و سی قراره یه روزی اسمت رو بدونیم؟من خیلی کنجکاوم اسمت رو بدونم.

بکهیون لبخند خسته ای زد و موها رو نوازش کرد.یکی از پسر ها کنارش نشست:

-پونصد وسی تو چرا خودت توی دهنت تیغ نداشتی؟

بکهیون زبونش رو بیرون آورد تا پیرسینگ رو ببینن:

-تیغه به پیرسینگم گیر میکنه برا همین.

دخترک درون بغلش از هیجان پرید و گفت:

+منم یه روزی میتونم از اینا رو زبونم داشته باشم؟

بکهیون با سر حرف دخترک رو تایید کرد و پس بوسیدن سر های دختر و پسر کناریش بلند شد تا از سلامت بچه های دیگه باخبر بشه.اکثر بچه ها حالشون خوب بود.پیش پسری که به جسد ها زل زده بود رفت و جوری نشست که دیدش رو به جسد محدود کنه.پسر بچه کک و مک دار با محدود شدن میدان دیدش چشم های گشادش رو که بخاطر خیرگی خشک شده بود رو بالا آورد.بکهیون دست هاش رو باز کرد تا بغلش کنه ولی کل بدن پسر منقبض شد و خودش رو به دیوار پشتیش کوبید.

این رفتار ها برای بچه هایی که اینجا زندگی میکردن عادی بود چون عملا از کودکی با روح و روانشون بازی میکردن.بکهیون با حفظ فاصله لبخندی زد و اروم پرسید:

-چند سالته؟

پسر بچه با لکنت جواب داد:

Angels of satanWhere stories live. Discover now