Part_17(s2)

3.5K 477 284
                                    


صدای کفش هاش سکوت خفه کننده کلیسا رو درهم‌ میشکست.اون تابوت کوچک زیر مجسمه بزرگ مسیح زیادی خردسال و کوچک بود،ولی همان کوچکی اش، غمش دیوار های سنگی این کلیسا رو فرا گرفته بود.عروسک مورد علاقه دختر رو در میان انگشتانش فشرد و به تابوت نزدیکتر شد.

دستش رو رو گونه دخترک کشید،سردی گونه‌ش هیچ حسی بهش نمیداد.خم شد و بوسه ای روی سرش گذاشت.لبخند ملیحی زد و عروسک را به دخترک چشم بسته نشون داد و با صدای آرومی زمزمه کرد:

-خیلی دیره مگه نه؟این مرگ سرد حتی اجازه نمیده این عروسکی که سال ها آرزوی داشتنش رو داشتی رو بببینی.

عروسک رو‌کنار تابوت گذاشت و کمی پاهاش رو خم کرد و به صورت دختر نزدیک شد.

-هیچ حسی ندارم...این جسم کوچک مرده ات رو لمس میکنم بازم هیچ حسی ندارم.میترسم کوچولو،از این بی حسی مطلقم میترسم.

از کنار تابوت بلند شد و با دیدن همون دختر حامله که مورد تعارض عموش قراره گرفته بود کنارش رفت و با فاصله یک متری کنارش نشست.درحالی که هردو به تابوت خیره شده بودن دختر با صدای بغض داری که سعی در پنهان کردنش رو داشت گفت:

+اگه مادر خوبی نباشم ممکنه اونجوری بشه؟

-شاید بدتر از اون.

نگاهشو به طرف دختر برگردوند و نفس عمیقی کشید.شکمش بوضوح بزرگ شده بود.

-تصمیمت چیه؟چیکارش میکنی؟

دختر که حالا مثل مادر های جوان شده بود دستش رو روی شکم برآمده اش کشید و لبخند ملیحی زد:

+تصمیم داشتم بندازمش ولی از وقتی لگد هاشو حس میکنم حتی فکر اینکه روی بدنش خراش بیوفته، چه برسه بکشمش دیوانه ام میکنه.

دوباره دستش رو دایره وار روی شکمش کشید:

+ازش محافظت میکنم و براش مادری میکنم،قول میدم.

بکهیون لبخند غمگینی زد و قبل از اینکه شکم برآمده زن رو لمس بکنه، اجازه خواست.با موافقتش دستش رو روی شکم برآمده دختر گذاشت و اروم زمزمه کرد:

-درد،مادر منه.تنها چیزی که منو محکم بغل میکنه.درد همون مادری که منو بزرگ کرد و بالغ کرد.درد،مادر واقعی منه!

نگاهشو به درون چشم های سبز دختر انداخت:

-مادر خوبی باش و نزار درد مادرش بشه.درد همون سرپرست دست و دلبازی که منتظر یک حرکته تا درون آغوشش غرقت کنه.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jul 08, 2021 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Angels of satanWhere stories live. Discover now