Part_19 (s1)

3K 699 299
                                    

فالو،ووت♡︎

از اینکه اون پیر خرفت بدون اطلاع دادن به خونه اش اومده بود کفری بود.از اون مرد نفرت داشت،با تمام وجودش!

بکهیون خونه بود و اگه اون پیری اون رو میدید عین سگ گشنه ای که گوشت پیدا کرده بهش حمله میکرد و از چنگش در میاورد؛ولی بهترش این بود که بکهیون هنوز بیهوش بود و امکان نداشت به این زودی ها بلند بشه.حداقل تا وقتی که اون پیری بره،ولی اون پیری میگفت،درواقع اون مردی قد بلند و خوشتیپ با موهای جو گندمی بود

پدرش جلوش نشسته بود و بدون اهمیت دادن به چیزی مشروبش رو مزه میکرد،چقدر قرار بود خوردن مشروبش رو لفت بده؟....باید از اینجا بیرونش میکرد،کفری به آقای پارک که بدون اهمیت دادن بهش داشت مشروبش رو میخورد گفت:

-مشروبت تموم نشد؟؟

آقای پارک چشم هاشیبی حس و تاریکش رو از نقطه ی نا معلوم گرفت و به طرف پسرش چرخوند،با لحن خشکی گفت:

+درست تربیتت نکردم!

چانیول با لحن زهر داری در حالی که به دست های چفت شدش نگاه میکرد گفت:

-اصلا تو میدونی تربیت چیه؟

+البته!

-مطمئن نیستم

+اهمیتی نداره که تو چه فکری میکنی

بازم نگاهش رو از چانیول گرفت و با مشروبش مشغول شد،لیوان مشروب رو تکون میداد و به چرخیدن مشروب که چشم دوخته بود گفت:

+امشب اینجا میمونم!

چانیول با لحنی که سعی میکرد وحشتش رو قایم کنه گفت:

-تو نمی...

مرد بزرگ‌تر نذاشت حرفش رو ادامه بده و خودش با لحن دستوری ادامه داد

+عین من خودخواهی و فهمیدم بهترین اتاق مال توعه....تو اتاق تو میمونم!

با بلند شدن مرد بزرگ‌تر چانیول هم از جاش بلند شد و با صدای بلندی اعتراض کرد.

-تو حق نداری،اینجا خونه منه و من اجا.....

+کسی اجازه ازت نخواست چانیول!....نظرت هیچ اهمیتی نداره.تو هیچ اهمیتی نداری.تو هیچی نیستی چانیول.هیچی!

با قدم های محکم و منظم از کنار چانیولی که سعی در کنترل خشمش داشت رد شد و به طرف پله ها رفت

اون هیچی بود؟بهش اثبات میکرد.یه روزی کاری میکرد که پدرش به پاش بیوفته و بهش التماس کنه،از اون مرد متنفر بود.متنفر!

Angels of satanWhere stories live. Discover now