"اون عوضی تو رو تنها گذاشته؟"
با صدای شیوون نگاهش را از جمعیت گرفت:
"الان اینجا بود..."
شیوون کنارش ایستاد و او هم چشمانش را در حیاط گرداند تا هیوک را پیدا کند:
"منم تا جایی که تونستم اون یارو شفته رو از شما دور نگه داشتم"
دونگهه نگاه مهربانی به شیوون انداخت:
"میدونستی دوست خیلی خوبی هستی؟"شیوون با افتخار چانه اش را بلند کرد:"البته که میدونستم!"
دونگهه موبایلش را درآورد تا به هیوک زنگ بزند. تنها این راه به ذهنش میرسید ولی هیوک
حتی گوشیش را هم جواب نمیداد.
شیوون از پنجره ی تمام قد پشت سرشان سالن را از نظر گذراند:"نمی خوام نگرانت کنم ولی لیتوک هم نیست..."
"منظورت چیه؟"
دونگهه با عصبانیت ناگهانی به شیوون نگاه کرد. شیوون به حالت تسلیم دستهایش را بلند کرد و چیزی نگفت. حالا دیگر غیبت هیوک جدی شده بود پس دونگهه دیگر تحمل نکرد و به سالن برگشت تا دقیق تر دنبالش بگردد. اگر اینقدر صدای صحبت و موسیقی بلند نبود هیوک را بدون شرم صدا میکرد ولی حالا میدانست فایده ندارد.
* *****
گوشی در جیب شلوارش می لرزید ولی او حتی نمیتوانست دستش را تکان بدهد. سرش بدون کنترل می چرخید و بی اختیار خنده اش می آمد. لیتوک به همراه یکی از گارسونها او را در امتداد راهرویی باریک کشان کشان می بردند.
"آمبولانس خبر کنیم؟"
"نیاز نیست"
لیتوک جواب گارسون را داد:"کمی استراحت کنه خوب میشه"
و به دری که ته راهرو بود اشاره کرد:"اونجا کجاست؟"
"یکی از اتاقهای مهمون برای..."
"میتونیم ازش استفاده کنیم؟"
"البته که میشه بفرمایید..."
لیتوک به کمک مرد جوان هیوک را به اتاق برد و روی تخت نشاند ولی هیوک حتی نمی توانست راست بنشیند. به پهلو روی تخت افتاد و از لجش خنده ی بدی کرد. گارسون با نگرانی به سمت در برگشت:
"چیزی نیازه بیارم؟"
لیتوک درحالیکه کفشهای هیوک را در می آورد تا پاهایش را روی تخت دراز کند گفت:
"نه هیچی فقط...لطف کنید آقای لی رو پیدا کنید بگید بیاد اینجا "
* ***
مثل احمقها بدون هیچ حرفی میان مهمانان میچرخید و دنبال هیوک میگشت که دستی بازویش را گرفت و متوقفش کرد:
"زوجتو گم کردی دونگهه شی؟"
باز هم آقای مونجه بود. دونگهه با تعجب از حرفش نگاه تندی به دست او که جسورانه بازویش را گرفته بود انداخت:
YOU ARE READING
Insanity Play<ᶠᵘˡˡ>
Fanfictionفیکشن: بازی جنون کاپل: ایونهه 🔥و.... ژانر: رومنس ، اسمات ، روانشناختی ☢در حال آپ (پنج شنبه ها و دوشنبه ها) نویسنده اصلی:amy western Editor: shimmer خلاصه فیک: خلاصـه: عاشقی را بلد نبودند. شاید هم میدانستند اما فقط این سبک آنها بود! لی اونهیوک با...